کنار نگاه تو آرام نشستم
خنده هایت را لمس کردم
نگاهت را قاب گرفتم
دست هایت را حس کردم
.
.
.
همراه من آمدی
همساز من شدی
همراز من بوده ای
.
.
.
و نگاهت را دوست دارم وقتی هم دل لحظه های آرامم شدند
دوستم، برای بودنت شاکرم از خدا...
خسته شدم، باور کنید خسته شدم، از همه تان دارم بیزار می شوم!
خسته شدم از بس سمبل دین داری بودم برایتان!
خسته شدم از بس بین تان سکوت کردم و حرف های نا گفته تان را با حضور من بر سر زبان هایتان آوردید!
خسته شدم از بس حرف هایتان را جویدم و قورت نداده دادم بیرون!
طاقتم دارد تمام می شود،
من خودم هستم
لطفا شما هم خودتان باشید
لطفا وقتی می خواهید بگویید این کار اشتباه است مرا از راه نرسیده سوال زده نکنید!
بگذارید فکر کنم هنوز دوستتان دارم...
بگذارید احساس کنم با همه ی چون شما نبودنم باز هم میان شما هستم، با شماهستم
بگذارید بینتان نفس بکشم
بگذارید وقتی با شما هستم تنها نباشم
بگذارید تنهایی ام سنگین تر نشود
بگذارید احساس کنم هنوز هم احترامی هست
بگذارید فکر کنم فقط مثل هم نیستیم، خون هایمان یکی است!
بگذارید دوستتان داشته باشم
بگذارید تنهایی را به شما ترجیح ندهم!
بگذارید ...
این روزها اسم خودم را که می بینم نبضم انگار کسی دنبالش کرده باشد انقدر تند می دود که به آن نمی رسم
می دانی اسمم را این روزها دوست ندارم
نه نه دروغ گفتم! همیشه دوستش داشتم و دارم...
منتها این روزها دارند از آن استفاده می کنند
یعنی من این گونه حس می کنم
اصلا وقتی می بینمش قلبم انقدر تند می زند که انگار می خواهد از قلبم بزند بیرون
فال حافظ گرفتم، این آمد:
آن یار کزو خانه ی ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
بود؟
من .. من .. من معذرت می خوام.
ببخشید خاطره ی عشقت از ذهن فندقی ام پاک نمی شه.
ببخشید وقتی جلوت سبز می شم.
ببخشید وقتی سلامت می کنم .
ببخشید وقتی مجبور می شی نگام کنی .
ببخشید وقتی مجبور می شی یه چیزی تعارفم کنی .
ببخشید کلا دیگه!
ببخشید برادرِ... منی خب! یادم نمی ره خاطره ی فنجونی رو
یادم نمی ره خاطره ی برفی رو
یادم نمی ره خاطره ی اِنشایی رو
یادم نمی ره خاطره ی آبرنگ و اِتود رو
نه، ببین یادم نمی ره خاطره ی مغز دادنم رو
نه هیچ وقت یادم نمی ره
دوست ندارم که یادم بره
می دونی که(قطعا نمی دونی) خاطرات کودکی ام کمن ، دلم نمی خواد اینای هم که هستن برن! ببریشون!
یکم منو ببخش!نمی دونم چرا باید ببخشی ام! اما ببخش لطفا...
ببخش، ببخش یکم نگاهت رو...
شاید فکر کنی تموم شد!
اما هنوزم دلم می خواد عین قدیما بیای برای نوشته های کوتاه و بلـــــــــــــندم نظر بدی...
بگی خوبه
بگی بده
بگی اینجاش نا جوره
بگی اینجاش بده
بگی و منم گاهی باهات مخالفت کنم
گاهی عمل کنم به حرفت
گاهی هیچی نگم
گاهی...
دلم یک جاده می خواهد با یک انتهای سبز
و هیچ عابری
و آسمانی با یک ماه سپیدِ شفاف
لحظه های غروب باشد
جاده ای دراز
گاهی بدوم
گاهی آرام
گاهی باغیظ
گاهی مهربان
گاهی اشکبار *
گاهی خندان
گاهی...