-
پره، نیایید
1403,10,15 00:03
دیشب نخود زنگ زده میگه اینجا پره، نیایید ما نرفته بودیم ولی اینقردر مهمون اونجا بوده که به نظرش جا ما نبوده اما امروز دوباره سراغ ما رو گرفته، هر هفته که میره خونه بابای باباش، سراغ ما رو میگیره هر هفته میگفت با ماشین بیایید نه میدونه ما ماشین نداریم نه میدونه مسافت چقدره فقط میگه بیایید به جز دیشب
-
[ بدون عنوان ]
1403,08,12 18:52
امروزِ عجیبی بود از صبح حس بدی داشتم، منتظر یه اتفاق بد تاکه تویِ دهان دریده زنگ زدی ناراحتی ات رو با فحش هایی که همیشه تو عصبانیت بقیه رولایقشون می دونی، منم ریختی به هم، ساعت نزدیک ۷ شبِ، تازه دارم میرم خونه، و هنوز از صبح مخم سنگینه! دلم می خواد بعضی وقتا با دست بزنم تو دهنت، با خاک پرش کنم! که نتونی کلمه ای رو که...
-
تا حالم خوب بشه
1403,08,12 18:43
شاید دوباره باید شروع کنم به نوشتن بدجور ذهنم زیادی خیالباف شده
-
اولین دوتایی دویدن
1403,07,04 22:43
امروز ۴مهر۱۴۰۳ مثل پریروز قرار بود بیدار بشیم بریم بدویم و دقیقا مثل پریروز قبل از بیدار شدن خواب های نرفتن و انجام دادن این حرکت که برای ما سخت می نمود رو می دیدم خواب از این قرار بود که سهیل کوچک زاده و رفقاش داشتن میرفتن مسابقه، با هندبایک میرفتن و من دیر رسیدم، مهدی نبود نمی دونم چرا، اما مهری دختر عمه ام تو خواب...
-
مرسی برای بودنت
1402,10,06 22:46
اینو نوشته بودم تو بلاگفا ولی چون قرار بود کسی ندونه که من می دونم توی کوچولوی ۶ هفته ای هستی، اومدم اینجا نوشتم که: امروز رفتم بخاطر حس درست دو هفته پیشم هدیه ای خریدم برای کسی که هنوز تو دنیای ما نفس نمی کشه برای کسی که نیومده ناخداگاه از بودنش شوق زده ام حسی بهش ندارم، چون حسش نمی کنم ولی از اینکه فهمیدم دوباره...
-
تحلیل یک رویداد!
1402,06,01 00:10
به محض اینکه وارد دستشویی شدم فکرم وا شد! پرید تو دیشب که سرجنگ داشتم به بهانه ی شامی که دیر درست شد که چرا بعضی وقتا شامِ بیرون پز نداریم یه هو به نظرم رسید که هر بار سر یه قصه ای جنگ می کنیم گریه می کنم شدید و کنار میام با هر چی هستی به همین سختی و سادگی! البته ساده نیستا، درد داشت! اذیت شدم هزارون تا فکر میزنه پس...
-
تنهایی و نا امیدی گاهی بخشی از زندگیه دیگه...
1401,08,23 08:18
دیشب تنهاییمو حرف نزدنم رو اینکه حتی برای مامانمم حرف نمیزنم رو به رخم کشیدی دردم اومد پسر ولی من فقط اعصابم خورد بود لازم نبود چیز زیادی بگی لازم نیست بهم بگی تنهام و حرفامو برای کسی نمیزنم اصلا کسیو ندارم براش حرف بزنم
-
بنگه لامصب
1401,06,16 22:33
احساس خوبی به سرم ندارم حس می کنم در حالت بدی قرار گرفته حالتی که انگار ازش استفاده نمی کنم پس درد گرفته باید کار کنم باهاش نمی دونم چی کار...
-
بنگه لامصب
1401,06,16 22:33
احساس خوبی به سرم ندارم حس می کنم در حالت بدی قرار گرفته حالتی که انگار ازش استفاده نمی کنم پس درد گرفته باید کار کنم باهاش نمی دونم چی کار...
-
یک روز عادی مثلا!
1401,02,21 21:42
دیروز بهت گفتم خسته شدم اعتراض کردم که چرا خودت هم برای غذا کاری نمی کنی وقتی تو خونه ای گریه کردم خسته بودم دیشب غذا درست کردم امروز گفتم بقیه اش رو اماده کن تا درست کنم اماده کرده بودی اومدم درست کردم می خواستم برم باشگاه صدات زدم ولی حوصله نداشتی گفتم زیر غذا رو خاموش کنی نسوزه برگشتم دیدم نخوردیش تکون نخورده بودن...
-
برکه ی بکر
1401,01,07 01:06
حواس درستی ندارم که کِی چرا و چگونه شروع به نوشتن کرده ام اما می نویسم نمی دانم برای چه کسی که بداند روزها می گذرند بی آنکه جرعه ی مِی را تا ته سر کشیده باشم تغییر نکرده ای بانو هنوز هم در لفافه ی کلمات خودت را گم می کنی خدانکرده کس پی نبرد درون اندوه تو را روزی تمام می شوم و آن دور نیست لعنت به کلمات!
-
هرگز
1400,09,02 23:38
هر گز کسی شبیه تو مرا دوست نخواهد داشت
-
ساعتی
1400,04,16 17:16
من گفتم که نمی تونم قرارداد ساعتی بشم نمی دونم اونا چه می کنن ولی من باید شروع کنم دنبال کار گشتن خونمون با پول زیادتر زودتر ساخته میشه کلی پول می خواد...
-
می دونم داره یه اتفاقای میفته...
1400,04,16 17:15
چی داری برام رقم می زنی روزگار من یکم کم طاقتم آ زودی اشکم در میاد جر میام می دونم نمی شه که آب تو دلم تکون نخوره و اتفاق جدیدی بیفته ولی میشه ازت خواهش کنم آروم و بی درد باشه؟
-
چقدر درست فکر می کنی
1400,04,03 01:17
چقدر درست فکر می کنی که دوست نداری چیزی بهت برسه، دوست داری خودت به دست بیاری... ولی ای خدا به دستمون که دادی، درست خرج کنیم...
-
جان سعیده راست می گی هیچ چی ارزش گریه کردن نداره ها، ولی امشب نبودی بغلم کنی
1400,04,03 01:16
داشتم به این فکر می کردم که زنگت بزنم بگم زمیناتو میفروشی؟ چند میفروشی؟ خریدارم... ولی خودت زنگ زدی و بهت گفتم جواب عجیبی بهم دادی من دارم از خریدنشون حرف می زنم تو میگی اون وقت اون دو تا می گن به ما ندادی... بذار بمونن، خداتومن میشه ارزششون دلم شکست خانوووووم دلم شکست دوتان و دوتا پسر داری... امیدوارم اول خودت...
-
یکی اومد که نتونستم بهش نه بگم...
1400,02,11 02:54
ذهن که آشفته بشه، از هزار توی رویاش، هر چیزی بیرون میاد خواب می دیدم بچه ای هست که پدرش کسی دیگه بود توام بودی من با تو بودم ذهنم هزار قصه داره این روزا اون چیزی که برای همه نرماله برای ما انگار نیست... داره یک سال میگذره از با تو بودن تو آغوشت آروم گرفتن ولی حل نشدن...
-
خودخواهی
1399,11,21 23:24
ساعت های عمر نمی مونن تا ما زندگی کنیم اونا دارن میرن حالا هر اتفاقی که در حال رخ دادن باشه مهم نیست مهم نیست امروز عصر تا الان چقدر حرص خوردم چقدر خودمو سرگرم غذا درست کردن و حرف زدن با مامان و نیما کردم و حتی با ناصر دعوا کردم مهم زمانِ که رفت و ساعتی از زندگی مون به خاطر ی رفتار احمقانه تو با سردرد و گریه های الان...
-
زندگیه دیگه...
1399,06,27 10:05
این روزا چقدر دلیل برای گریه کردن دارم... ولی به قول تو فرصت نیست باید خندید ولی من گریه می کنم از دروغگویی آدمی که من و خانواده ام رو احمق فرض کرده تا اونی که فکر می کنه برای چارتا بادوم اونجاییم به دست میاریم با هم ولی آزار این حرفا تو دلم از بین نمیره... که اشکام بند بیاد...
-
کار از من، کار از من...
1399,06,20 09:03
باید برم سراغ یاد گرفتن تعمیر دوچرخه باید پیدا کنم اونی که کمک می کنه تا یاد بگیرم... باید شروع کنم به خوندن دیدن و انجام دادن... باید با هم شروع کنیم به یاد گرفتن...جا می زنم دارم به این فکر می کنم که دست به آچار شدم و دارم پنچری می گیرم، دارم دنده ها رو تنظیم می کنم دارم دوچرخه رو تمیز می کنم توپی ها رو جا می زنم...
-
گولم نزن
1399,05,29 22:11
همیشه بعد از دعوا میای بغلم می کنی اظهار خر بودن می کنی منم خر می کنی!۰
-
دو روز قبل از سالگرد عقد!
1399,05,29 21:58
امروز اولین دعوامون بود بعد از بیست روز زندگی تو خونه خودمون دو روز مونده به سالگرد عقدمون عصر کلی با تلفن و استرس و اینا بالاخره هدیه هام که خورجین و ترک جلو بود رسید و اماده شون کردم روی میز و رفتم باشگاه تا وقتی میرسی کلی خوشحال بشی خیلی خوشحال شدی کلی ذوق کردی ولی بعدش سر یه چیز مسخره دعوامون شد رفتی نون بگیری...
-
من و تو
1399,05,11 17:48
بالاخره اینجا خونه ماست بیشتر از یک هفته اس که اینجاییم و دو روز و یک شبه که تو خونه ایم خونه ی خودمون و توش آرامش دارم... خداروشکر...
-
با این صفحهکلیدت!
1399,03,18 21:36
نمی دونم چم شده مذام بیحوصله ام ذلم نمی خواد حرف بزنم و تو ذلت می خواد خسته شدم یکم باهام چونهمیزنی گریم می گیره مثل الان و البته بعضی وقتا و نه همیشه مثل الان ول می کنی میری و تنهام می ذاری منم یکم گریه می کنم بعد از بی تمرکزیی مسخره ام هزارتا ر میاد تو ذهنم و کلا کم کم یاذم میره ولی کلا زود گریه ام مگیره من نازک...
-
رفتن
1398,10,24 23:35
تصمیم عجیبیهاز وقتی گرفتیمش که هواپیما سقوط نکرده بودسقوطش دادن!
-
ببخشید
1398,09,08 00:44
یک شب بابت قضاوت امشبم که اشتباه فکر می کنی که میشده نریم خرید و رفتیم بابت اینکه به جای دفاع از تو جلوت ایستادم و قانعت کردم که قبول کنی رفتار بقیه رو ازت عذرخواهی می کنم ببخشید که می فهمم وقتی مهمونیه کنسل شده و بعد بهت تیکه میندازن و مجبورم بهت بگم نه چیزی نیست... ببخشید
-
گریه ام بند نمی اومد عکس نفس هام!
1398,09,02 09:00
دیشب شاید بدترین نبود ولی بود... وقتی تو نمی تونی جلوی عصبانیتت رو بگیری و داشتی خودتو به کشتن میدادی چون با یک آدم نادون طرف بودی که زورش تو ،پدال ماشینش بود!
-
پولکی نیستم
1398,08,29 21:06
بعضی وقتا از این همه بی پولی صبرم سر میاد که حتی فکر می کنم نباید بهت بگم چون به اندازه کافی حرص داری...
-
یک هفتگی
1398,06,08 02:00
یک هفته گذشت یک هفته از داشتنت یک هفته از داشتن آغوشت مهرت دلت رفاقتمون زندگی مون...
-
اروماروم اومدی تا بشی همسرم...
1398,06,01 03:03
عصر خیلی حس بدی بود طول کشید تا حالم خوب بشه ولی الانخوبم کنار تو و حس خوبت خیلی خوبم ... شاید بهتر از این نمیشم...