امروزِ عجیبی بود
از صبح حس بدی داشتم، منتظر یه اتفاق بد تاکه تویِ دهان دریده زنگ زدی ناراحتی ات رو با فحش هایی که همیشه تو عصبانیت بقیه رولایقشون می دونی، منم ریختی به هم، ساعت نزدیک ۷ شبِ، تازه دارم میرم خونه، و هنوز از صبح مخم سنگینه!
دلم می خواد بعضی وقتا با دست بزنم تو دهنت، با خاک پرش کنم! که نتونی کلمه ای رو که نباید بگی،
چرا باید زنگ بزنم شماره اون مدیر بی لیاقتت رو بگیرم، زنگ بزنم ببینم میتونه توی نفهم رو آروم کنه یا نه؟
من چرا پنج ساله رفتار مزخرف تو رو دارم تحمل می کنم؟
چیو دارم با تو می سازم؟ وقتی همیشه نگرانم این رفتار مزخرفتو خانواده ام ببینن؟
چرا عصبانیت لحظه ای تو اینقدر مزخرف و پیچیده اس؟
چرا هیچ وقت تلاش نمی کنی این رفتارتو درست کنی؟
خسته ام می کنی لعنتی...