مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

*باید بیدار شد امشب ...

چشمهایم را می کوبانم به دیوار روبرویم،  

کمی بر اندازم کند امشب 

بد جور سرکش شده است  

این احساس کپک زده ام از دورتر ها! 

بیداری امشب را سر خواهم کشید 

مست خواهم شد 

باید فردا آغازی باشد 

بر دردهایی که باید کشید! 

فردا دارد شروع می شود 

می گویند شبها دردها مزمن می شوند 

و من شب را بیدار خواهم ماند! 

سر بر زمینِ بی خبر نخواهم گذاشت!

درد دارد امشب زمین 

درد من لرزه خواهد داد اندامش را 

امشب سر بر زمین نخواهم گذاشت 

شب دیگری است این شام 

باید بیدار شد امشب  

باید نخُفت 

و دستهای لرزانم را چاره کرد! 

و دندان روزگار را کشید! 

درد عمیقی بر چشمهای تَرَش پیداست... 

باید عمیق شد این شب های ترک خورده را 

باید کمی مست شد 

کمی هست شد 

کمی تلخ شد 

و کمی آدم! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.