مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

گریه ام بند نمی اومد عکس نفس هام!

دیشب شاید بدترین نبود ولی بود...

وقتی تو نمی تونی جلوی عصبانیتت رو بگیری و داشتی خودتو به کشتن میدادی چون با یک آدم نادون طرف بودی که زورش تو ،پدال ماشینش بود!

پولکی نیستم

بعضی وقتا از این همه بی پولی صبرم سر میاد که حتی فکر می کنم نباید بهت بگم چون به اندازه کافی حرص داری...

یک هفتگی

یک هفته گذشت

یک هفته از داشتنت

یک هفته از داشتن آغوشت

مهرت

دلت

رفاقتمون

زندگی مون...

اروم‌اروم اومدی تا بشی همسرم...

عصر خیلی حس بدی بود

طول کشید تا حالم خوب بشه

ولی الان‌خوبم

کنار تو و حس خوبت خیلی خوبم

...

شاید بهتر از این نمیشم...

لطفا داد نزن

خوبیش اینه که به دیدنت که فکر می کنم دلم شاد میشه

چقدر بد که امشب اینجا داره با این حرفا املود میشه

ولی باید یادم بمونه

تو  خونه شما دعوا

اینجا هم دعوا

سر چیزای که دوست دارم باشه تو مهریه ولی نیست

سر اینکه یادتون بره چک بیارید

سر اینکه خب حالا نیاوردید ولی داد میزنی

سر اینکه هر دادی که میزنی تمام تنم می لرزه

سر اینکه دوست ندارم یک کسی پای سفره عقدم باشه ولی هست

سر اینکه امشب قشنگ ترین شبه ولی اشک داره

حرص داره

لج در بیاری داره

پاهام داره میلرزه



دیروز روز عجیبی بود

بعد از اینکه یک گل با قیمت مناسب گیراوردیم

  سفارش دادیم

به قول تو خودم دارم برای خودم سفارش میدم

یک چیزای داره تند تر از حد درستش پیش میره

می خوای

هیچی نمی گم

زیاده روی می کنی

همراهی ات می کنم

حالم بد میشه

بحث میشه

سرم درد می کنه...

.

.

.

سه روزه که کیک خریدیم دور هم خوردیم

از شنبه هم دچار یک زندگی روتین میشی



کاش برای درست شدن تلاش می کردید!

باورم نمی شه گفتین نمیایین

پسرت وقتی با عجله زنگ زد گفت نمیاییم و قطع کرد گفتم باشه حالا صبر کن بیاد حرف بزنید...

ولی حرف هم زدیم

زدین زیر حرفتون

بعضی اتفاقا اشتباهی می رن جلو...

شایدم درستن

بقیه اشتباهن

ولی ما که جدا از بقیه نیستیم

بقیه هم تاثیرگذارن

نمی شه که گفت بی خیال

اصلا نمی فهمم وقتی بزرگترها فقط به فکر خودشونن رو...

با دو تا بچه طرف نیستید...

دهاتیِ من

تو شاید مثل یک شهر رنگارنگ نباشی

ولی مثل یک روستا قشنگی

امروز سر اینکه اولویت زندگی همدیگه نیستیم

مخصوصا از طرف من

دعوامون شد

اونقدری که ت حالت بد شد

ولی افطار با بوسه ی تو بود...