مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

بد و خوبِ روزگاره دیگه..

شکر که نبودم...

که نبودم که برای صد تومن پول خیطم کنی!


چه حرصی خوردم چند روز...


اَه...


شکر که نبودم..

که نبودم که منتت سرم باشه..


و چه بد که حرص خوردم...


و چه بدتر حسی که حالا دارم..


که کاش این حرفو نمی شنیدم امشب..


یا خوب که شنیدم؟


نمی دونم..


ولی شکر که زیر منت اون صد تومن نیستم.. و حالا خوشحالم.. 

خوب شد خانوم بود!

شاید باید با اعصاب داغون پا می شدم می رفتم دستشویی، بعد در رو هم از داخل قفل نکنم، بعد آخرای عملیات(!) یکی بیاد درو باز کنه، چشام چارتا بشه و بعدش بی خیال بخندم... و بخندم و کلی بعدش باز بخندیم...


اگه مرد بود ... ! چه ترسناک!

گذر کنید لحظه ها...

وقتی این استرس کار با من میاد خونه و وسط خوندنِ پست های دوستان یا کتاب مورد علاقه ام یا تمرکز روی غذا خوردن یا فکر کردن به موضوع خاصی یا فعل دیگری که دارم انجام می دم میاد، حالم بهم می خوره!

این زندگی رو دوست ندارم! 

همش استرس..

وقتی اتفاقِ میمونی که تهش پوله بخواد روح آدمو بشکنه چه فایده؟


این روزا همش به این فکر می کنم که بگه اخراج بدوم بیام خونه!

از یه طرف دیگه... می گم حیفه این همه چیز یاد گرفتم.. 

این تهشم روش دیگه... صبوری کن اون موقع ها که سرت داره از نابلدی ات می ترکه!