مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خنده ات رو دوست دارم.

بعد تو نمی دونی که من دلم واسه خنده ی تو تنگ شده بود ولی وا نایستادم برای سلام! تا وقتی یه ساعت بعدش سلام دادیم به هم و ... و یادم نمی ره وقتی دیدم همونی هستی که کوچیکتری از دختری که می دونم از من کوچیکتره، رویایی نبود که بخواد نقش بر آب بشه، خنده ی توئه که حک شده تو ذهنم، دوستش دارم، براش آرزوی های خوب خوب دارم و تکرار می کنم که دوستت دارم... با همه ی مکافاتش!

حکم عقل که چه خوش قیافه است...

قیلی ویلی کلمه ای هستش که دیشب وقتی شنیدم یه بچه پولدار منِ کمتر :دی رو می خواد و خانواده اش نمی ذارن اومد تو دهنم چون تو یه کتابی تازگی خوندمش. همون کتابی که به جای درسام نشستم خوندمش! حالا اینابه کنار قیلی ویلی شد دلم با شنیدن این حرف، نه دیگی نه دیگ بری نه سوری نه ساتی هیـــــــــــــــــچ، خود شیفته می باشم! بعد خبر دیگه اینکه دیشب یه حس دیگه هم تجربه شد! حس اینکه به عنوان رقیب حواسشون به من و یکی دیگه بوده. بعد من موندم بیچاره ها باز هم نه دیگی نه دیگ بری نه سوری ساتی آدمو رقیب می دونستن! حالا من بخند و هی شکر خدا بگو و کی نگو ... اصن یه حالیا. بعد نشفه شب تو گوشی ام نوشتم که یادم نره! :( ضمن بیان بالا رفتن اعتماد به نفس از دو رخداد هیجان انگیز بالا) آدم تخیل می کنه می خنده بعد ذوق می کنه بعد آرزو می کنه که طرف آدمو دوست نداشته باشه. به همین سادگی عقل می شه حاکم. کاش هفت هیچ ببره.

آینه نه...

هیچ وقت دلم نخواسته که از تو ایینه ببینمت همیشه از دیدن تو تو ایینه بدم اومده نمی دونم چرا همیشه ایینه این قدر نشون من می دِت می ترسم ازت این موقع ها! هیچ وقت از تو ایینه نگام نکن. ایینه زشتت می کنه. من همین طوری خیلی خیلی دوستت دارم...

بخند

دیروز وقتی اومدی و من نشسته بودم وسط دو تا نمازم و داشتم بیرون اتاق رو نگاه می کردم به اومدت خیره شده بودم که بیای تو قاب در با دیدنت ترسیدم! قیافه ات یه حالی بود! کاش یکم بخندی وقتی می بینیم...

شادی ات آرزومه غمت نه...

از اینکه همیشه حس تنهایی داری از اینکه همیشه وقتی همه بیرونن خوشن می خندن و شادن تو ناراحتی ناراحتم انگار وقتی همه می رن بیرون تو ام باید بری انگار این موقع ها یادت می ره خودت هم یه موقع هایی شادی می خندی و شاید اون موقع ها اونا شاد نباشن نمی دونم شاید یاد می ره خدا را شکر کنی انگار وقتی همه بیرونن و تو مجبوری به هر دلیلی بمونی تو خونه یه حس بدی داری باید تو ام حتما بیرون باشی انگار حسودی نمی دونم اما این موقع ها دلت خیلی گرفته است انگار که شاد نیستی انگار که باید همیشه با بیرون رفتن شادی کنی نمی دونم اما حس بدی دارم به این حست کاش بدونی که خیلی راه ها برای شاد بودن هست خیلی راه ها هست که می شه کنار لحظه هاش خندید قهقهه زد می شه اعتماد به نفس ادم کنارش بالا بره، و تو همون لحظه هاست که ادم باید شادی ارزویی باشه تو دل ادم که برای همه از خدا خواسته می شه همون لحظه هاست که ادم باید از خنده ی چشم ها انرژی بگیره واسه وقتای که ممکنه شاد نباشه اما تو این شکلی نیستی انگار وقتی یه ادمای دور هم جمعن تو بیشتر احساس تنهایی می کنی و این عذابم می ده در صورتی که جمعه هم مثل بقیه ی روزا ادما می تونن خیلی خیلی شاد باشن و لذت ببرن... اصن بذار اعتراف کنم! به وقتی سرت رو پاشه! خوبه این شکلی ببینی منو؟ ناراحت نباش به خدا وقتی بقیه شادن از شادی شون لذت ببر اشک تو چشات حلقه نزنه خوشبختی براشون ارزو کن به خدا هر دعای خیر که ادم برای کسی می کنه خدا هزار تا لبخند می نشونه رو لب خود آدم... تو رو خدا غمگین نشو آه نکش روزی که منو تو می خندیم ممکنه اونا چشماشون گریون باشه اونا هم باید ناراحت شادی ما باشن؟ نمی گم تا این حد ناراحتی که نیستی اما به این نداشته هات خیلی عمیق می شی این موقع ها کاش به داشته هات فکر کنی به اون موقع هایی که از ته دل می خندی و شادی...

آخ سینه م خالیه

اینجا به نظرم بهترین جایی هستش که من توش محو بشم و کسی نیاد بگه مَنِت به چنده؟ کسی نیاد بگه چرا درد داری چرا نیم خندی چرا غمگینی چرا حوصله نداری و هزار چرای دیگه که حوصله ام شاید نکشه بگم شاید کلمه نداشته باشم شایدم چیزی نداشته باشم بگم همینا باشه که گفتم و تمام! یه جاهایی دلم میخواد این سینه ام که همش تهیه رو آسفالتش کنم!‌ زیادی رو اعصابمه! خیلی حس بدی نسبت بهش دارم نمی فهممش نمی تونم درکش کنم نمی کشم این شکلی بودنشو همه ی آدما رو ازش می ریزم بیرون جز اونای که دوستشون دارم یه دوست داشتن پاک یه دوست داشتنی که پشت نگاه های خیره نداشته باشه هر چند نگاه خیره ی ادما رو کوچکترین حرکت ادمم زوم می شه تا بجوره یه چیزی که نیست و بسازه یه حرفی که می خواد بگه و می گه و می بره زیر سوال همه ی بودن آدمو... یه وقتای خبیس می شم دیروز این طوری شده بودم اصلا یادم نمی اد سر چه موضوعی ولی نوشتم که خبیس شدم که بدونم تو این روزا که خیلی وقته سینه ام خالیه تهیه هیچی توش نیست خبیس شدم... دلم برای این شکلی بودنم این شکلی بی ذوق و شوق بودنم می سوزه از اون موقع هایی که یه هو دوربینمو بر می دارمو از یه موجود که شاید یه چهارم عدسم نباشه عکس می ندازم خوشم می اد دلم می خواد هی تکرار شن این لحظه ها این لحظه ها که زمانو از دستم می اندازن یادم می برن که زمانی هست برای زندگی و من دقیقا تو این لحظه ها فقط زندگی می کنم مثل دیشب و یه موجودی که شاید عقرب بود که نبود شایدم عنکبوت نمی دونم!!!....

دوای درد من...

اینکه آدم یه جاهایی حس کنه که داره اشتباه می کنه اونم تو یه جایی مثل روضه ی فاطمه زهرا(س) درد داره! خیلی درد داره... اما دردش رو خودش فکر کنم دوا کنه... می کنی دوا خانوم جان؟

صدامو شنیدی...

اینکه از صبح علی الطلوع تا آخر شب یکی همراهه آدمه، نفس به نفس آدمه، کنار لحظه های آدمه خیلی خیلی حس خوبیه. یکی که وقت درموندگی صداش می زنی، کسی که کربلا کربلا گفتن تو روضه خونی هاش دل به دل به آدم بده، حال آدمو خوب کنه و هر لحظه به یاد آدم بیاره که صداش بزنی صدات رو می شنوه...

نگاه خندونت...

چه راحت می تونم یه حس خوب رو که توچند پست قبل هی هستش رو خوشگلترش کنم ... که تبدیل نشه به یه حسرت که راحت تبدیلش کنم به حس خوب و قشنگی که می تونم داشته باشم. که هی نشینم داستان سرایی کنم و حرص بخورم که بخندم و خوشحال باشم برای حسی که دارم. برای حس قشنگی که به تو دارم. برای خنده ای که دوستش دارم. برای همه ی خنده هایی که دوستشون دارم... که حالا تو ام بهشون اضافه شدی و من موندنت رو دوست دارم. از بودنت خوشحالم. از نگاه خندونت... دلم نمی خواست حسرت بشی که نشدی... خدایا شکرت...ممنونم خدا... مرسی...

عکس می گیرم در حد

چقدر اعتماد به نفسم رفته بالا که وامی ایستم جلوی 8تا پسر بی تعارف می گم که می خوام برم لطفا بایستید عکسو بگیرم و برم و چقدر شیک جمع می شن دور هم و عکس می گیرم ازشون!! اوه اگه یکم بی ریا تر باشم که کلا عکس بارونشون می کنم! حالا جلوی خودمو می گیرم که از صحنه ی سیب خوردنشون عکس گرفتم با زوم دوربین! یا یه جا دو تا مسئول گنده رو کنار هم شکار کردم! وای به حال وقتی که وجدانم بپره بچه ی مردمو تو خواب شکار کنم! کلی بعدش بخندیم! که کردم این کارو! که اگه وجدانم برنگشته باشه عکسه مونده!!!!

کلی حس خوب

چقدر بده آدم کلی حس خوب داشته باشه وقت دیدن خنده های یک نفر اون وقت اون یک نفر اصلا حواسش نباشه! اصلا تو این باغ ها نباشه! یه بار یه جا که نمی دونم کجا بود نوشتم که من ... یادم نمی آد چی نوشته بودم! اما مضمونش یه چی تو این مایه ها بودش که من تو رو دوست دارم. تو یکی دیگه رو دوست داری و اون یکی دیگه هم یکی دیگه رو!!! حالا اینکه این یکی ها چقدر برن جلو تا یه جا به جای جلو رفتن دوربرگردون بزنن خدا می دونه! اون موقع اینو سر پیام هایی که یکی از دوستام می فرستاد و من زورم می اومد جواب بدم نوشتم! همون موقعی که یکی دیگه از دوستام جوابمو درست نمی داد! اما امروز تو عزاداری خیلی به این فکر کردم که ... همین نوشته ی بالا!