امپراطور: دونگ یی ازت می خوام که وقتی با من هستی مثل قبل با من رفتار کنی!
دونگ یی: آخه من چه طور می تونم ...
"یه حس شیرینی داشت این دیالوگ برای من که خیلی دوسش دارم"
دیشب خواب تو را دیدم !
آمده بودی ریز سلامم کنی و بروی...
سرت زیر بود و نگاهت گاهی بالا...
می دانی چه شد؟
به احترامت نا خودآگاه ایستادم !
...
وقتی تو برایم کسی دیگر می شوی و می آیم با تو باشم بگذار کسی دیگر باشی...
بگذار نگاهم تو را کسِ دیگری ببیند...حتی اگر نیستی...
هی ساقی, بی می تو را چه شده است که دیگر نگاهت مست مست نمی کند؟
هیچ می دانی نگاه پنهانی تو را
وقتی پنهانم می کنی چه معنا می کنم؟!
شاخه های چنارِ خانه ی قدیمی ات انگار زیادی بلند شده اند، آسمان را نمی بینی!
ببینش، ابرها در حرکت اند ...
سعیده
می گویند خود کرده را تدبیر نیست!
پس خود نکرده را تدبیر هست؟!
یا کسی که خود نیست* چه؟برای او هم تدبیری نیست؟!
*خود نیست: بی حواس!