مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

پشت میز نشین!

فکر نمی کردم این همه از نت دور باشم وقتی صبح تا ظهر پشت میز نشین شدم!

استرس زایی!

نمی دونم چرا!

بعد از 15-16 روز هنوزم وقتی می بینمت قلبم میاد تو دهنم!

برعکس داداش های بزرگترت که این انرژیِ منفی رو ندارن!

حالا نه که خودت 20 سالت باشه ها! چهل سالو حتما داری دیگه.. نمی دونم..

در هر صورت ازت می ترسم!

دو سه روز پیش اومدی سر میزم، یه برگه گذاشتی امضا زدی و رفتی، یکم بی استرس بودم، ذوق کردم، ولی کلا ازت می ترسم! اَه!

دردهای فامیلی

تداعی تو، این روزهای آخر هفته درد دارد...



از بس که به هم می گیم احساس نداریم!

آدمِ بی حس و حالی مثل من که شاید اگه سیصد روز کسی رو نبینه زیاد دلش تنگ نشه برای اون آدمِ

یه هو وسط حرف زدن با تو، حدود ساعت 11 شب، اونم بعد از یکی دو هفته.. شاید کمتر، یه هو حس کردم چقدر دلم برایت تنگ شده بود. دلم برای صدات تنگ شده بود. حرفتو قطع کردم و گفتم: یه چیزی بگم؟ گفتی: بگو، گفتم: یه هو حس کردم دلم برای صدات تنگ شده بود... بعد تو یه ذوق فوق العاده داشتی.. 

من عاشق اون لحظه ام... اون لحظه که حس خوبی بهت دادم.. و هزار بار حس بهتری ازت گرفتم.. اون موقع که به خنده بهت گفتم: احساسم فوران کرد و خندیدیم... 

خیلی دوستت دارم دوستم...

مرد من

یه وقتا مث حالا که یه جایی کسی چون تویی رو خواست، تویی که من الان ندارمت، نمی دونمت حتی، یه هو به ذهنم می رسه که یه روز باید بیام بشینم بهت بگم که من دیر خواستمت مرد من!


من به خواستن های زندگیم زیاد اهمیت می دم مرد من، من نمی دونم چرا.. اما الان نمی خوامت! شاید بعد ها خودمو نیشکون بگیرم، حتی بر فرق سر بکوبم، که چرا دیر خواستمت.. تو که اینقدر خواستنی هستی چرا دیر خواستمت.. چرا دیر برای اومدنت آماده شدم، اما خب فکر می کنم یه روز این حرفو بهت بزنم! که دیر خواستمت مرد من...

تا اون موقع که من بدونمت، توام بدونیم، دوستت بدارم، دوستم بداری.. مواظب خودت باش مرد من.. شب ها ماه رو ببوس رو بخواب.. من با ماه رابطه ی خوبی دارم مردِ ندانسته ی من..  

روز اول

درسته کارش روتین و حوصله بره!

منِ بی اعتماد به نفس هم تا میاد را بیفتم طول داره!

اما پولش...:دی

شکر شکر شکر...

برای روز اول خوب بودم...

می ترسم!

رفتم 

آخر وقت بود

کلی فرم گذاشت جلوم گفت بنویس!

دو تاشو اشتباهی پر کردم!

اسم و فامیلمو با هم نوشتم، باید جدا می نوشتم!

رفتم گفتم!

اشکالی نداشت!

کلی امضا ها رو زدم و تمام!


اومدم بیرون، با بقیه.. یه دوستو دیدم، گفت مواظب باشم!

مواظب چی؟ نمی دونم!


فردا شروع می شه... نمی دونم چرا ترسیدم... 

شاغل خواهم شد!

درسته که از دور روز دیگه ظهر ها با یک جمع 4 نفره ناهار نمی خورم... اما شکر.. بیکار نیسم!

بستنی !

اینو باید دیشب و پریشب می نوشتم...

که هی بستنی می خری :*