مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

تحلیل یک رویداد!

به محض اینکه وارد دستشویی شدم فکرم وا شد!
پرید تو دیشب که سرجنگ داشتم
به بهانه ی شامی که دیر درست شد
که چرا بعضی وقتا شامِ بیرون پز نداریم
یه هو به نظرم رسید که هر بار سر یه قصه ای جنگ می کنیم
گریه می کنم
شدید
و کنار میام  با هر چی هستی
به همین سختی و سادگی!

البته ساده نیستا، درد داشت!

اذیت شدم

هزارون تا فکر میزنه پس کله ام

هزارون تا قصه ی خوبیاتو می بافم تا این بحران خود ساخته حل بشه

تا زورم به خودم برسه

بتونم تو چشمات لبخند بزنم

ببوسمت

و چهارسالگیمونو کنارت جشن بگیرم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.