مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خدا بمونه برای همیشه...

همیشه به بوسیدن دست کسی که دوستش دارم فکر می کردم

ولی نمی دونستم کی

اما  دیشب حس کردم بابد دستت رو ببوسم 

اگر نبوسم یک چیزی کمه انگار...

سعی کردم وقتی کنارت نشستم و دستم تو دستته و تو بغلته دستت رو بکشم و ببوسم اما نمی شد 

داشتیم قندیل می بستیم جلوی مسجد و باید میرفتیم ولی من هنوز دستتو نبوسیده بودم 

داشت دیر می شد

صدات زدم 

گفتم دستتو بده

دادی 

چند روزیه بدون دستکش دست همو می گیریم

دستمال صورت روی صورتم بود

روی لب هام که لمسشون کردی

دستتو بردم بالا بوسیدم 

تعجب کردی 

دیگه نمی دونم چی کار کردی

چی کار کردم 

نشستی کنارم 

گفتی منم داشتم بهش فکر می کردم اما ترسیدم ناراحت بشی...

گفتم نه 

نه 

نه

بریم...

سرم پایین بود...

باید می رفتیم

نباید می موندیم

دستامون زیادی تو دست هم بود

و سرم که روی شونه ات بود

من این نبودم...


حالم خوبه کنارت...

ی چیزی وجود داره 

که با تمام فکر و خیالاتم که بهت اره و نه بگم

اینه که کنارت آرومم. ..

امشب چی شدی سعیده؟

دوست نداشتی تموم بشه و بره؟

دلت می خواست ساعت ها بایستی و ببینی اش؟



امشب حسم مثل وقت های بود که نیاز داشتم کسی رو ببوسم و تا نمی بوسیدمش راضی نمی شدم...

ولی الان نتونستم باهات دست بدم...


دوراهی نباش! راهتو پیدا کن سمت من

احساس عجیبیه

بعد از مدتها به کسی اجازه دادم که بیاد وارد این زندگیه تنها بشه

حالا وارد شده و به شدت هم وارد شده

شدت از این بالاتر از این که الان نشستیم پیش هم و چای درست کرد بخوریم؟

و من تمام مدت از از صبح که بیدار شدم با خودم درگیریم که چه غلطی داری می کنی؟

و ستم ترش اینه که اومد پیشم حس کردم میشه این آدم رو نخواست؟

چرا اینقدر درگیره ذهنم

الان هم نشستی جلوم و ...

یه آهنگ اپرا گذاشتی و الان هم که دراز کشیدی...

من از خدا کی خواستم این همه آرامش الانو؟

این همه سکوت قشنگ جایی که نشستیم

اشکم در اومد!

فهمیدی!

ولی یه چیزای که همیشه مهم بوده برام

مثلا بحث مالی

الان هیچی سر جاش نیست

من نمی تونم اون چند ماه کوچیکتر بودنت رو حلاجی کنم

نمی تونم به این فکر کنم که به خاطر این چیزا و طرز ساده ی زندگی ات بذارمت کنار و مطمئن باشم پشیمون نمی شم

من نمی تونم تویی که این قدر هستی رو راحت بذارم کنار

تو با بقیه فرق کردی تو این مدت

من حتی به لباس پوشیدن و جورابِ سوراختم گیر می دم

برام مهمه خب

و تو برات مهم نیست لابد

که  این شکلی هستی

و نشستی و مدام می گی در موردش حرف بزن و من چی بگم؟