مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

حقته!

خسته ام از این همه منطقی که محبت آدم ها رو ندارم خسته ام 

تا کی تنهایی. ..؟

منطق خود ساخته البته! 

که باعث شده کسی وارد این وجود نشه! 

از بی مخاطبی اینجا لذت است و بس...

کسی نیست که بگه چرا؟

تو؟

وا!

.

.

.

واگویه اس دیگه... بعد از هی گریه و هی گریه...

و تنهایی

سرش را گذاشته روی سینه ام

خوابش برده

می ترسم تکان بخورم

و آرامشش به هم بخورد!

اشک کافی نیست

آرام نیستم...

خاطره ها همیشه لعنتی بودن...

دو سال زندگی ...

:((((

این که این شبا گریه اس

حالا روی تخت خوابیدی و زیر پتو

یا همین الان روی صندلی و حین تایپ و آهنگ کجاییِ چاووشی که آقای آرام معرفی اش کرده!

تموم بشید لطفا!

تمومش کن خدا!

خسته ام!

تمومش کن لطفا!

این آدم های لعنتی...

باید جایی باشه برای مشت های مداوم

این تایپ ساده کافی نیست برای بیرون ریختن تموم توهین هایی که ...

خدا کرمت رو شکر...

انتظار دارن چون روان شناسی خوندم حرف نخورم! آروم باشم!

این تپش قلب این روزا!

این حرص و جوش های .. مزخرف!

این یه هویی بالا و پایین پریدن سینه ام!

تموم شه بره پی کارش این رفتار مزخرف خودخواهانه ی آدمی که ...

حس بدیه!

حس کسی رو دارم که یه گاراژ داره پر از ماشین های مختلف یه وقتا از یکی شون بدش می آد میندازه بیرون! و هر از گاهی یکی جدید میاد و چند ماهی سرش گرمه!

این بی ثباتی ها لج در بیاره!

نمی فهمم خودم رو!

باید مثل خر گیر کنم تو چشای کسی!

فایده نداره!

:(

الان وقت استراحت مطلق نیست سعیده 

هیچ جا خونه خود آدم نمی شه

هر جایی هم باشه برای حرف زدن 

بازم سعیده است و مغز بادومی اش...

جایی که راحت

بدون قضاوت

و بی دغدغه می نویسه. . ..

می نویسه که دنیا تنگ شده 

دلش تنگ شده

...


خدا سختمه. ..:(

:|

 این روزها که هی دلم می گیره...

همین:((

دلم گرفته 

خیلی گرفته 

داره می ریزه رو بالشتم