مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

بای بای...

اوه!

تو که استرست ... اوووووووووووووه بود

باز به من...

اعتماد به نفسم رفت بالا بابا...

...

الان حس من عادیه؟

استرس دارم خب!

تو خوبی؟

منتظرم!

مثل آدمی که منتظره روزگار تف بندازه تو صورتشو بگه بابا برو ولم کن، خستم کردی، اَه! دست از سرم بردار


منتظر این حرکتم!

نمی فهمم دیگه!

منتظرم!

تئوریسین سعیده!

دارم به تئوریِ جدید می رسم!

که وقت جواب دادن به شما ها بارِ اول حتی اگه خواستم هم، بگم نه! ببینم نحوه ی برخوردتون چه طوره! به ما می خورید یا نه! روی حرف اولیه وامیستید یا نه! منطقتون میره به باد فنا یا آرومید! گوشیو بعد از شنیدن قطع می کنید یا هوار می کشید یا دنبال علت هستید یا ... 

می دونم می دونم منطق خوبی نیست! به تئوریِ خوبی نرسیدم! اما تجربه های زندگیه دیگه! یه وقتا چیز خوبی به آدم یاد نمیده! 

ممنونم خدا...

از اولِ اولِ صبح خسته بودم... خیـــلی، کلا چند وقته خسته ام... تا ظهر غر زدم و نشستم و دو شد و چند نفری رفتند با مجوز! من ماندم.. به قول همکار یا همشو باش یا هیچی شو .. همشو موندم، آخرای موندن بود که رسیدی، آماده شدم که بیام غر بزنی و ندانستنمو به رخ بکشی! بزنی تو پَرم به قول گفتنی! اومدمو هی گفتی و گفتم و انجام دادمو رد کردی و فهمیدم و نفهمیدم و گفتم نفهمیدنو توضیح دادی و.. صدات خواست که بالا بره و نرفت و .. سوالامو تا تهِ دونستنم پرسیدم و درست شد و ختم به خیرو ... اونجا که خواستی اشکال بگیری بدجنس شدم اونا که می دونستم درستن رو گذاشتم ببینی.. :-)!!!!!

دونستنمو دیدی.. سو استفاده کردم! امضاهای که تو حالت عادی می ترسیدم بیام بگیرمو گذاشتم امضا زدین...

نمی دونم شاید.. حالت عادی تون امروز بود... 

و من تمام مدت استرس از تو پاهام میزد بیرون! عرق کردم! امتحانم کردی و به نظرم پیروز بودم!

بدجنسی هم کردم! 

ولی چیزی که مدتها درگیر یاد گرفتنش بودم رو امروز خودت یادم دادی.. 

خدایاشکرت...


و چه خوب که موندم و زود نرفتم.. موندم و سبب خیر شد.. ای خدا.. سپاس...

ی وقتا

یه وقتای یه بغضای بی دلیل می شینه تو گلوی آدم و تا اشک نشه نمی پره...

 

آدم اشکش از تو تهِ دماغش به تو گلوش روزش باطل می شه؟

 

این گریه های بی دلیل...

 

دلتنگی ها...

 

هر چی از تو خاطره ها یه چیزی پیدا می کنم که واسش گریه کنم، چیز گریه داری نمی جورم.. اما اشکام...

 

خدا این تنهایی بده... 

 

این شعرها باید مالِ کسِ خاصی باشه...

 

برای چشمای کسی باشه...

 

من این حس و حالای گاهی وقتی رو دوست دارم برای کسی باشه...

آدم دلش که می گیره یادش می افته که چه چیزای واسه غصه خوردن داره...

کجا کی چه طوری بهش زیر پایی زد و کوبوندش زمین... 

 

یکم دیگه بشینم فکر کنم یاد هزار تا رخداد غیرمنتظره و بد و خوب و زجر آور می افتم...



* این متن یه هفته از بعد از نوشتنش، اینجا با تنظیم تو تاریخی که قبلا ثبت شده، گذاشته می شه... 

31 سالمه!

قدیما بهم می گفتی که عقلم بزرگتر از سن و سالمه...


رفتم http://www.senosal.com/ و سنمو تخمین زد!