مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

آره، نه، آره، نه، آره، نه...

چقدر زود نقشه ها مثل عکس ماه تو آب می تونن محو بشن...


چه قدر سختِ همه چیو با هم نگاه کردن... خواستن و داشتن... 

تو که آمدی...

باید برم سررسیدِ که از اولِ سال منتظره من چیزی توش بنویسم رو بردارم و شروع کنم... 

:)

بالاخره یه دونه کاکائوها رو خوردم!

شاید چی شد ها مهم نباشه...

وقتی یه وقتای معلوم نیاز می شم!


باید از یه جایی توپی که خیلی وقته داره پر میشه را کوبوندش به یه جای تیزی و ترکوندش..

باید از این همه حرف خالی بشه.. 

باید ...

نباید ...


آخ

گلوم درد می کنه! از عصر.. از اون موقع که سر سریالِ بی خودی و زیادی کش دارِ قبول می کنم، گریه هاشون طبق معمول اشکمو در اورد و .. منم طبق معمول اشکم سر مشکم! اما قطره اولِ حسِ سریال بود.. بقیه اش...


من نمی دونم .. نمی دونم این رسیدن با این فکرای که یه دعا بده ریخته تو مغز من چی میشه.. من نخواستم.. گاهی پر از لجبازی می شم با خودم! هی گلوم درد می گیره و هی بغضام فرو خورده! من برای این رسیدنی که خواستنی بوده از اول برام، دارم درد می کشم ...

کاش یه جا بود همه ی این دردو می گرفت، یه بوسم می کرد، می گفت برو ... می رفتم.. تا تهش خدا جونم می دونم باهامی.. 

اما این نخواستنِ کسی که از وجودشم... 

من این همه تضادو بلد نیستم حل کنم خدا.. 

خدا می بینی که از عصر تا حالا گلوم آخ داره؟ 


می دونم حواست به من هست.. می دونم تا تو نخوای هیچی نمی شه.. می دونم .. اما می دونی که ایمانم یوخته ضعیفه؟

این میدونم ها رو بکن تو مغزم لطفا! گلوم بد جور درد می کنه! 


می ترسم خدا!

چه وحشت انگیز ناکه حضورت... 

تا نیستی، خواستنی... وقتی بودنت مطرح می شه وحشت می کنم!

آخ وجودم...

تو این روزای روزه داری که جونم داره در می ره... حضور و استرسِ وجودِ توئه کله گنده قوز بالاقوزه!

اونم به خاطر اشتباهای که ... ناخواسته بوده ...

با همه ی بدی و خوبی هام...

من اگه خودم نباشم، آروم آروم می میرم...

کاش بودنت، بودنم رو تجربه کنه..

من نبودنم آروم نیست، عصبیه، ناراحته...

عکس بودنم که شیطونه و مهار نشدنی...

بذار خودم باشم اگر خواستی باشی...

آیا؟

اینکه کشیدن لپِ تو حس خوبی داره، ملاک محسوب می شه؟!

تو چقدر سختی! من نمی فهممت، یکم بازتر فکر کن، نگاه کن، حرف بزن.. لطفا!