مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

دُرُشتی!

این روزا که مامان مدام می گه شوهر شوهر شوهر...

بهش گفتم: اون موقع که 18 سالم شاید می تونستید عقلم بشید و به ازدواج ترقیبم کنید، اما الان دیگه نه..


اینم بهش گفتم که بچه هاتون رو آرزوی خودتون ندونید!

بچه ها خودشون پر از آرزو ان!


C D

کاش یه بار دیگه می دیدمت و همه ی این احساس نبخشیدنت رو به رخت می کشیدم، شاید می تونستم ببخشمت... 

خدا دستامو داره هنوز...

وقتی یادم می آد پارسال این موقع به چی فکر می کردمو الان چیا دارم، به این فکر می کنم که این موقعِ سال باید بزرگتر آرزو کنم، چون سالِ دیگه یک سال بزرگتر شدمُ باید چیزای بیشتری تو چنته ام باشه، چون این روزا دارن می رن و کم خواستن، ظلمه...

به خودم...

باید بشینم و خواستن هامو بچینم.. خدا پشت و پناهمه... 

حتی اگه من بنده ی خوبی نباشم!

روال، عادی نیست!

معمولا یک سری آدما هستن که بهشون می گن آدمای سر به راه، زندگی شون روالِ عامی داره و درس خونده یا نخونده، سربازی می رن، یا اگه خانوم باشن هنری یاد می گیرن و خونه داری یاد می گیرن یا سر کار می رن و سربازی( اگه پسر باشن) و بعد کم کم زندگی رو جمع می کنن و سروسامونش می دن و به موقعش میرن ازدواج می کنن و بچه دار می شن و همه کارشون رو اصول و زندگی شون روال عادی شو داره  و هر روز برای بهتر شدنش و آینده ی قشنگش تلاش می کنن و همه ی نداشته ها یا داشته های خودشونو تو زندگی ای که دارن می سازن، آروم آروم به دست میارنو کلا حس خوشبختی دارن... 


و معمولا یک سری آدما هستن که بهشون می گن آدمای ... نمی دونم شاید بعضیا بهشون بگن سر نا به راه! منظورم کسای هستش که روالِ عادیِ زندگی رو طی نمی کنن .. عقاید خاص و ایده آل های خاص شون باعث روالِ خاصِ زندگی شون می شه و در نظر اون آدمای گروه اول شاید راه به خطا رفته اند... البته شاید...


این روزا دور و برم همه جور آدمی هست، از اون آدمی که روالِ عادی زندگی رو طی کرده و سروسامون گرفته به قولِ قدیمی ها تا اون آدمی که مدام از ایده آل هاش حرف می زنه و دوست نداره ازدواج کنه چون براش سخته مسئولیت زندگی رو قبول کردن، براش سخته از خودش پایین اومدن، براش سخته عادی زندگی کردن، زیر مشکلات خم شدن، گذشتن...


گاهی فکر می کنم من اون دسته دومیه هستم، ازدواج اولویت زندگیم نیست، بود.. اما الان نیست، دارم دنیایی که دوست دارم رو می سازم، دنیایی که ازش لذت ببرم، دارم شخصیتی از خودم می سازم که حتی اگه خوش خوشانم نشه، ولی دارم براش تلاش می کنم، دارم به چیز هایی فکر می کنم روالِ عادیِ زندگی نیست، رسیدن به موی سپید به رنگ دوندونای سپید تهشه شاید!سالِ ازدواج تعیین می کنم و زندگی ای که خودم باشمُ خودم، دارم سعیِ خودمو می کنم که بسازم... اونی که می خوامو.. در نهایت خودخواهی شاید!


و چقدر سخته این تفاوتارو داشتن! و مدام به خود دیکته کردنِ این تفاوت چقدر بی عقلیه شاید! 



کاش، کاش وجود نداشت

کاش کنارم بودی... اونم نه فقط با حرف...

که نرم دنبالِ کسی که می دونم همیشه هست تا صداش بزنم... 

:(

کارِ من به درد نخور!

گوشیِ اَپلِ تو به درد بخور...

سلطانِ منی هنوزم...

زیادی مطمئن بودم به اینکه یه تومنو می دی...

بلد نیستم نه بشنوم.. دارم عادت می کنم... مرسی که کمکم کردی برای نه شنیدن... :*

میشه خدا... مگه نه؟

می شه یه ماه بدون اشتباه؟!