مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مهم نیست نگاهت سر چی این شکلیه، خواستنت چه جوریه، مهم منم... که بودنت روانیه...

شاید تا حالا کسی این طوری بهم ابراز لطف نکرده که سردم باشه و تنها چیزی که داره رو بهم بده بندازم رو شونه ام و حرفشو گوش کنم برم بشینم گوشه ای که کمتر باد میاد و ...

سوپ لوبیام رو بخورم!

یا بعدش بگه امروز چقدر خوب بودی...

یا تولدم بشه بگم مرسی که بودید و بگه مرسی که حست رو انتقال می دی

یا همیشه یادم بمونه نگاهشو...

یا هر چیز دیگه...

یا هر اتفاق دیگه...

شاید که نه!

یادم نمیاد کسی این شکلی دوستم داشته باشه، بخواد بغلم کنه و هیچ وقت این کارو نکنه چون خجالت کشیده

تولدم باشه بخواد بیاد جلو و درست حسابی تبریک بگه ولی محبوبه ای باشه که نیاد

و همه متوجه بشن...

و خجالت بکشم...

ولی بمونم...

حرف

حرف

حرف

85

حرف

حرف

حرف

و بزنم بکوبم همه چیو

با زبونم...

حسشو بگیرم، سکوت کنم یا گستاخی، و بلد نباشم...

و درگیر باشم برای درگیر شدن باهاش یا نشدن...

و نفهمم که چه غلطی بکنم...

که بعد از سالها رها زندگی کنم یا همچنان ادامه بدم...

به دنیایی که پنجره ی همه ی خونه هاشو سیمان گرفتم!