مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

یک روز عادی مثلا!

دیروز بهت گفتم خسته شدم

اعتراض کردم که چرا خودت هم برای غذا کاری نمی کنی وقتی تو خونه ای

گریه کردم

خسته بودم

دیشب غذا درست کردم

امروز گفتم بقیه اش رو اماده کن تا درست کنم

اماده کرده بودی

اومدم درست کردم

می خواستم برم باشگاه

صدات زدم ولی حوصله نداشتی

گفتم زیر غذا رو خاموش کنی نسوزه

برگشتم دیدم نخوردیش

تکون نخورده بودن

زودتر اومده بودم که ببینمت

تو زودتر از خونه رفتی

بدون غذا

بهم سخت  گذشت

گریه کردم

خسته ام

زیاد غر می زنم

زیادی عاقلم

غذاهارو می ذارم تو یخچال خراب نشن

خیلی دلم می خواد حرصمو سر یه چیزی خالی کنم

اما از عقل دوره

شاید کار غیر عاقلانه ای ازم سر نزنه تا فردا...

نمی دونم!