مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

همین طوری

توی کدام بند قصه 

اسیر شده ای

که به پایان نمی رسانیم؟

خیلی درازه!

یه وقتا که دقیقا همین الانم جزئش هست

دلم می خواد هی نفس های بلند بکشم...

بهش می گن آه؟

تموم نمیشه لامصب این نفس های دراز!

آهـــــــــ

بغض که می کنم

سنگینی نفس هایم

تله می گذارد سینه ی سردم را!

حس خوبی نیست

وقتی شب به صبح نمی شود

بی فکر و خیال...

بی دغدغه ی فردای محال...

به نام فرزندت قسم...

اینجا کسی نشسته است

زیر دردهای پنهان روزگار

دارد له می شود از سنگینی نفس های زمین!

کمی عطر تو

کمی آرامیِ بودنت

کمی شانه هایت را

مـ یـ خـ و ا هـ ـمــــ ...

این قَسَم های قسمت شده

انگار زیادی سهم من اند... 

سهم ما...

اینجا عطر تو خواهدپیچید...

وقتی زبان مادری گشوه می شود!

وقتی قلب کوچکش تند تند می تپد...

شک ندارم!

نفرین کرد دختر...

از نفرینی که شنیدم اشک به چشام پاشید

خدا خودت می دونی که من یه درصدم شده راه باز می ذارم برای برگشت... هر چند همه چی علیه اونه...

خدا دیدی اشکای مامانو... 


تعجب کردم وقتی اینو خوندم:

"سلام. امروز 3جا دلم شکست طوری نیستمن کاری که کردم دل مادرم رو شکستم اگه نموندم به جان مادرم قسم خوردم که دیگه حرف نزنم کمکم بهتون ثابت میشه من کاری نکردم جز چیزهایی که گفتم

خدا مامان بد جور نفرین کرد..."


مگه ما مامان نداریم؟ 


یا رضا که دلتنگتیم هممون که دعوتمون کنی... خودت واسطه ی ما و خدا شو

بد جور گیر مهربونی ات هستیم...

بد جور...


دیگه به کسی اعتماد ندارم... چرا هر پله با دروغ؟ چرا؟

!

انگار می خوام برم جنگ!

راست نیست

حس خوبی ندارم که زنگ می زنم به دوستام

مجانی حرف می زنم!

و شاید فکر کنند که من خیلی بهشون محبت دارم که نیم ساعت باهاشون حرف می زنم!

دروغ نمی گم. اما خب یه جور تفکر خاص تو ذهن طرف پیدا می شه!


یه دوستی ساده

دوست یعنی تو که می شینی از دغدغه ی راحت شدن یه رابطه حرف می زنی و نمی گی بی خیال بابا!

نمی گی اشکالی نداره

نمی گی مشکلی نیست

نمی گی بد نمی کنیم

می گی باید درست شه

می گی باید جمعش کرد

می گی ...

می گم ...

اما هر طرفشو می گیریم یه جاش ول می شه!


دادای دوست داشتنیِ من...

تولد تو یه روز خوبه...

کیک خریدم، که شاد بشی...

امیدوارم شده باشی...


البته فکر کنم از اون قطعه کیکی که بذل و بخشش کردم بیشتر شاد شدی :دی

ولی خوشمزه بود لامصب!

مثلا روز عرفه باشه

روزه باشی

بعد بری مراسم دعا

بعد خرما بگیرن جلوت

بعد خیلی خیلی خوشگل باشن

بعد خیلی خیلی هم خوشمزه باشن

بعد بیای گاز دوم رو بزنی که

+ سعیده! مگه روزه نیستی؟!


حلا تف کن و کی نکن!

دیوونه اس...

اینقدر منو نزدیک می دونه که شعری که برای تو نوشته رو اول می ده من بخونم، اشکال داره ها... بهش می گم... اماخب تو هولی... خودشم... می خونی... با اشکالاتش... ذوق می کنی... این مهمه... اینکه دوستت داره... اینکه دیوونه بازی می کنه... اینکه بچه اس هنوز... به یه نه گفتن تو عین بچه ها قهر می کنه میره... اینکه ...

دیوونه اس دیگه...