مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

بی رحمم؟

یه بار دیگه هم فهمیدم که نه شنیدن چقدر برام سخته!


اما بارها نه گفتن برام آسون بوده... 



کاش واژه ی بیهوده ای است...

نمی دونم..

محبت تو هنوز تو دلم خونه داره..

رفتی و تمام شد، 

کاش بزرگ تر بزرگ شده بودی.. 



چند روز بعد نوشت: شاید من بزرگ نشدم!

نه شد

با تو به نه رسیدن، حس خوبی داشت...

اینکه به درد هم نمی خوریم...

با تموم تفاوت ها...

با همه ی خوبی هات...

و صداقتت...


دیروز وقتی داشتم برمی گشتم خونه، به این فکر کردم که با اون جمله ی آخرم که گفتم " براتون آرزوی خوشبختی می کنم، و امیدوارم شما هم همین آرزو رو برای من بکنید" ( نقل به مضمون! آخه من حافظه دارم!!!) تهِ زبون بازی ام بودم دیگه...


از مامان هم پرسیدم، که زبون بازم؟ گفت نه.. 

خدا آرومم کن لطفا!

داره قلبم میاد تو دهنم!

اگه اشتباه کرده باشم...

اگه 

اگه

اگه

...

:(

دختره ی لوسِ نُنُرِ از خود راضیِ بی جنبه ی بی ظرفیتِ ته تغاریِ بازم لوس!


اصن نه خودتو می فهمی! نه بقیه رو!


علافی.. علاف!

نه...

من نمی فهممت!

یه وقت خواستم و نخواستن،

حالا نمی خوامو می خوان،


خواستنت سخت شد

من نمی فهممت!

زمین و آسمونیم شاید..

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

جونَ مّرگ نشده، نومزد کردیو بوروز نمی دی؟



من:||||||||||||||