مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

هان نه! بله

یه حرفایی هم هست که می ذاری بعدن بگی 

تو فرصت مناسب 

بگی که: باید زودتر تصمیم می گرفتی 

برای تغییر استاد 

که وقتی صداش می زنی نگه:"هان"

طاهره نیستم

دوست داشتن کسی که تنخواه تو بوده و شاید نه خودخواهت

یا حداقل این ظاهرش بوده 

یکم بی منطقیه 

ولی منطق یک وقتا جایی نداره 

و دلش تنگ میشه 

و همه چیز طاهر


پایه بودی که با هر کسی هم پایه نشم. ..

یادته می گفتی دوچرخه سوار میشی باهام میای تا کجا؟ 

الان وقتشه. ..

قدر

امشب از وقتی رسیدم به نام علی دیگه یادت بودم تا تهش 

و هی یاد وقتی افتادم که با شک می گفتم بعد ها دلم برات تنگ میشه ...


این هرگز هایی که یک روز جانم را می گیرند...

خب کار داره، نمی تونه ول کنه نیم ساعت وسطش بیاد تو رو ببره که تنها نخواهی بری اونجا...

باید خودت بری

بی کَس

همون یک بار هم که اومد، رفت که کباب بگیره...

به خاطر تو و کاری که داری براش زندگی ات رو می ذاری، هرگز کاری نمی کنه...

هرگز توسطش تشویق نمی شی...

و هرگز نمی فهمه تو الان داری گوله گوله اشک می ریزی...

هرگز...

+پس چه طوری برم؟

- نرو

+ :| 

+ :((

به همین سادگیه برای اونها، و برای من به شدت سخت...

هرگز نمی فهمید...

ه ر گ ز ...

الحمدالله رب العالمین