مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

یک عدد ناز کش لطفا!

اینکه این روز ها زیاد به مرگ فکر می کنم و این که چه طوری بمیرم و چرا بمیرم و چرا زندگی نه و اول من بمیرم یا .. بعد بترسم و زبون به سق بگیرم و بعد بگم خره ناشکری نکن و باز هم فکر کنم که بمیرم و چه طوری بمیرم و

حالا مردن هم نه

اینکه چه طوری برم دم مرگ

تو چه حالتی

کنار کیا باشم که حالم بد بشه

بعد که بد شد چی بشه

بعد هی خیال سر هم کنم و هی ...

ناز کش ندارم خب :|

نصفه شب باشه.مهم نیست اصلا!

اینکه آدم اینقدر تنبل شایدم به هر دلیلی :| صبح تا شب تو فکر فکر کردن باشه و هی یه چی به ذهنش برسه اما هیچ حرکتی برای ثبتش انجام نده و هی پشت سر هم یادش بره چی بود که ذهنشو رگ به رگ کرد و باز هم پا نشه!

نوبره والا!

اما خب باز هم جای شکرش باقیه که الان و تو این ساعت از نصفه شب که فردا صبح باید پاشم برم سر کار و البته دو ساعت دیگه هم برای سحری باید پاشم بیدارم که بنویسم اون چیزای  که تو ذهنم موندن رو!