مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

بستنی

بستنی هم بستنی های قدیم! 

می خوردی یخ می زدی! اما حالا...  

 

یادش به خیر قدیما یه بار با یه بابا و دختری داشتم تو خیابون فردوسی می رفتم، بعد هوس بستنی کردم و تو دلم هم نگه نداشتم که بستنی می خوام.بلند گفتم! 

بعد دو دیقه بعدش بستنی قیفی تو دستام بود. بعد اون دختره تند تند بستنی شو خورد من هی آسته آسته لیس می زدم که دیر تر تموم بشه، دیر تر از بستنی اون دختره تموم بشه! یادش بخیر تموم دغدغه مون این بود که خوردنی هامون دیر تر از دوستمون تموم بشه! 

حتی بازم یادش بخیر وقتی داشتم از ... می ترکیدم اما بستنی خوردن همراهام منو هم همراه کرد اما دیگه عین قدیما نبود، عین بچگی هام نبود که آسته آسته بخورم، حتی وسط یخ زدن تو هوای سرد ۶فروردین ۸۹ بستنیتو حاضر شدم بدم یکی دیگه بخوره، اونم با ولع اما خودم نخورم تا نترکم! 

و این یکی شاید بیشتر یادش بخیر، بستنی سنتی هایی که از اون بستنی فروشه پیر می خریدم،خدا رحمتش کنه، در واقع وقتی از در مغازه اش که کنار خونه اش با یه در آبی رنگ بود رد می شدم، البته وقتای که با مامان پیاده بودیم،اینقدر نق به جون مامان و جیب خالی اش می زدم تا برام بستنی بخره. بستنی های ۳۵ تومنی... و بعد ها ۵۰ تومنی...وای که چه خوش بودم اون روزا و با چیا خوشحال و ذوق زده می شدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.