مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مهربونی ات قلمبه افتاد توی دلم...

یه حس خاصی دارم  

یه حس عجیب 

یه حس دوست داشتن 

خب بعضیا تو دل ادم دل نشینن دیگه 

حالا تو ام برام دلنشینی 

خیلی وقت بود می دیدمت.اما نمی دونستم کی هستی. 

نمی دونستم این تویی که ... 

حالا می دونم کی هستی، حالا وقتی میای جلوی چشمم مهربونی ات سرم رو می اندازه پایین و یه حس خوب میاد تو دلم که با هیچی عوضش نمی کنم. 

چقدر خوشحالم که می شناسمت. خوشحالم که حالا شناختمت. 

خوشحالم که قلمبه افتادی توی دلم... 

دلم میخواد لپتو بکشم ... چقدر چادر بهت میاد. 

چقدر حس خوب بهت دارم. 

چقدر نازنینی تو... 

با همه ی زنانگی ات... 

یادم باشه همیشه، که این حس خوب من به تو، یه هدیه است...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.