مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

عاشقی باید کرد ...

اگه یه بار بهم گفته بودی دوستت دارم هیچ وقت از دوستت دارم های یه غریبه ذوق نمی کردم... 

ولی از اونجای که یه حسای دیگه ای رو هم هی بهم دادی که نمی دونم چی ان و چه طوری؟ اینو خوب فهمیدم که هر طوری هست باید کر بشم نشنوم دوستت دارم های غریبه ای که خیلی آشناست... 

ولی می شنیدم... لذت می بردم... محبته دیگه... جذابه.آدم احتیاج داره، از یه جایی باید تامین بشه این عشقه. وقتی تو ندی یکی دیگه می ده و منم می گیرم... حالا اون ادم هر کسی می تونه باشه... 

ولی نمی دونم از کجا حس اشتباهی بودنه این داد و گرفتن عشق رو هم بهم دادی، شایدم تو ندادی خودم از یه جای دیگه فهمیدم... اما فهمیدن کافی نیست، درست عمل کردن مهمه... 

ولی یه چیز دیگه ام که یاد گرفتم تازگیا اینه که محبتم رو از اهالی زمین نگیرم... 

گاهی باید محبت رو خورد، قورتش داد، ولی به کسی ندادش... یا به کسی داد که باید... 

حالا باید بگردم دنبال کسای که باید بهشون عشق بدم... 

من الکی عاشق نشدم... 

باید زکات عاشقی رو داد... 

ندی می پوسه نه خودت نصیب داری نه بقیه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.