مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

از یه جایی به یه جای دیگه!

فکر نمی کردم اینقدر چسبیده باشم و تو اینقدر چسبنده باشی که الان برای وا اومدن از تو این پوستم باشه که بخواد غلفتی کنده بشه! 

و فکر نمی کردم یه روزی تو ذهنم گند زده شه به تموم جاهایی که دوستشون دارم! ازشون خاطره دارم 

خدا غلط کردم از نوشتن چیزی که نوشتم و پاک کردم! تخیل بسیار خوبه . این منم که جنبه شو ندارم! اگه این تخیل رو نداشتم نوشتن شاید سخت بود... خیلی سخت... 

صبر می کنم خدا... 

چشم صبر می کنم و آروم آروم از کنار آدمات می گذرم... 

نمی دونم شایدم وایسادم کنار بعضی هاشون... 

خدااااا  

می شه یکم این روزا بیشتر بنشونی ام درس بخونم! مثلا وقتی می رم هوای دیزی رو داشته باشم که سوتش نپره! ناهار که آماده شد زودی بخورم و برگردم نمازو بخونمو بشینم به درس خوندن! نه که یه فیلمی که دو بار نهایت دیدمش که می دونم چی به چیه رو دوباره نشینم ببینم،‌بعدشم تازه بیام نت! 

خدا جون می شه؟ 

راستش تصمیم گرفتم برم خونه ننه! حداقل ۵روز! می دونم بعدش که برگردم عین این نت ندیده ها خواهم بود اما بهتر از دم به دقه نشستن پا نت نیست؟ ان شا الله جور بشه برم... 

و یکم آروم باشم... 

آهان دیگه من که اینجا همه چیزو گفتم! یه جورای در هم میوه ورداشتم! اینم بگم و برم: 

سعیده یادت باشه قبلا خیلی وقتا بی دلیل و شاید پر دلیل یه چیزای رو از بین بردی! و نخواستی که باشن! این دفه از این کارا نکن. بذار جوونی ات با همه ی خوبی و شاید بدی اش برات بمونه. یه روزی برای حساب کتاب کردن پیش خودت به همه اش نیاز داری. پس حست نزنه بالا و بخواهی که از دست یه چیزای راحت بشی... و در آخر اینکه آرام باش...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.