مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

شادی ات آرزومه غمت نه...

از اینکه همیشه حس تنهایی داری از اینکه همیشه وقتی همه بیرونن خوشن می خندن و شادن تو ناراحتی ناراحتم انگار وقتی همه می رن بیرون تو ام باید بری انگار این موقع ها یادت می ره خودت هم یه موقع هایی شادی می خندی و شاید اون موقع ها اونا شاد نباشن نمی دونم شاید یاد می ره خدا را شکر کنی انگار وقتی همه بیرونن و تو مجبوری به هر دلیلی بمونی تو خونه یه حس بدی داری باید تو ام حتما بیرون باشی انگار حسودی نمی دونم اما این موقع ها دلت خیلی گرفته است انگار که شاد نیستی انگار که باید همیشه با بیرون رفتن شادی کنی نمی دونم اما حس بدی دارم به این حست کاش بدونی که خیلی راه ها برای شاد بودن هست خیلی راه ها هست که می شه کنار لحظه هاش خندید قهقهه زد می شه اعتماد به نفس ادم کنارش بالا بره، و تو همون لحظه هاست که ادم باید شادی ارزویی باشه تو دل ادم که برای همه از خدا خواسته می شه همون لحظه هاست که ادم باید از خنده ی چشم ها انرژی بگیره واسه وقتای که ممکنه شاد نباشه اما تو این شکلی نیستی انگار وقتی یه ادمای دور هم جمعن تو بیشتر احساس تنهایی می کنی و این عذابم می ده در صورتی که جمعه هم مثل بقیه ی روزا ادما می تونن خیلی خیلی شاد باشن و لذت ببرن... اصن بذار اعتراف کنم! به وقتی سرت رو پاشه! خوبه این شکلی ببینی منو؟ ناراحت نباش به خدا وقتی بقیه شادن از شادی شون لذت ببر اشک تو چشات حلقه نزنه خوشبختی براشون ارزو کن به خدا هر دعای خیر که ادم برای کسی می کنه خدا هزار تا لبخند می نشونه رو لب خود آدم... تو رو خدا غمگین نشو آه نکش روزی که منو تو می خندیم ممکنه اونا چشماشون گریون باشه اونا هم باید ناراحت شادی ما باشن؟ نمی گم تا این حد ناراحتی که نیستی اما به این نداشته هات خیلی عمیق می شی این موقع ها کاش به داشته هات فکر کنی به اون موقع هایی که از ته دل می خندی و شادی...
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.