مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

:دی

هه! مثلا می خواستم باهات حرف نزنم ! نشد! پیامت دادم! :دی خب از دستت نارحتم دیگه! خودت می دونی چرا...

نباید...

خب چه اهمیتی داره که من بیام بهت برسونم که فلانی دو روز خونه ی فلانی اومده مونده و به تو که خواهرشی سر نزده! حتی زنگ نزده!‌ چه اتفاق مثبتی می تونه این حرف برای ما من تو داشته باشه هان؟ این روزا خیلی چیزا رو بهت نمی گم نباید بگم...

بهم برخورد!

اینکه برای سه دقیقه دیر اومدن من از زود اومدنت پشیمون بشی بهم بر می خوره! اینکه یه بار زود اومدنت رو به رخ بکشی بهم بر می خوره! اینکه الان دارم بهش فکر می کنم حالمو حتی بد می کنه

سلطان من!

نقشت رو روی پسرت دیدم ! 

کلا نقش مادر رو روی فرزندی که مادرش رو خیلی قبول داره دیدم!

می آی

یعنی الان که بهت گفتم بیا و نمی اومدی .... اما اومدی...:) گفتی می ای. بعد الان یه این فکر می کنم که خب دفه های قبل حتما کار داشتی دیگه! من الکی ناراحت شدم. اما خب شدم دیگه...

نیگا کن خودتا!

ولی می بینم که من همچنان مشکل دارم تو اینکه نوشته هام بند بند باشن! الان اینتر زدم اومدم خط بعد بنویسم اما می دونم که الان می ره پشت خط قبلی وقتی که ثبتش کنم! نیگا کن!

خونه ی جدیدت مبارک!

نه انگار هنوز می شه اینجا راحت نوشت گرچه سه سال طول می کشه فهمید کوجا به کوجا شده این اینجا! نه هنوز دوستت دارم! اما این کده دیگه چیه؟ صد رحمت به اون کد بلاگفا! ولی قبلا خوشگل تر نبودی؟ ناناز نبودی؟ الان امکاناتت زیاد شده اما رفتی همه چیو گذاشتی تو پستو!

نمی دونی

تو می دونی هی چشم گردوندن و ندیدنت یعنی چی؟ می دونی سر زدن به همه ی بودن هات و ندیدنت یعنی چی؟ نمی دونی دیگه... و اگر نه بودی که ببینمت...

خوبی؟

همین یه ساعت پیش بود. خوابتو دیدم. که داشتم می رفتم مجله بخرم. دیدمت داشتی با یکی حرف می زدی. حساس نشدم که کیه و چیه.؟ نشسم سرم رو بند کردم به یه چیزی که یادمه وسط کلاسورم بود. کاغذ بود. اون که رفت(نمی رفت که! می خواست شماره بده!) تو خودت اومدی جلو. با هم راه افتادیم. خیلی تکیده شده بودی. خواستی توضیح بدی نمی دونم چی شد که نشد. یه لحظه ازت غافل شدم دیدم یکی افتاده وسط خیابون فکر کردم تویی قلبم داشت وایمی ایستاد! رفتیم جلو تر. یه هو غروب خورشید بود و زاینده رود و یکی از رودها. فقط چند ثانیه بود. کنار تو وایسادنو غروب خورشید رو تماشا کردن زیر بارون زیر چتر تو که نمی دونم چرا هی می گرفتیش جلوی غروب خورشید که نمی دونم چرا چترت گرد نبود یه حالت خاصی داشت تقریبا مربع بود با ضلع های گرد! البته عرض و طولش هر کدوم دو ضلع داشت! متوجه شدی چه شکلی بود؟! :دی برگشته بودیم می خواستی برای من ماشین بگیری هی ازت می پرسیدم تو فقط بگو الان کجاییم خودم می رم... وایساده بودیم یه جا یه آشنا دیدم. خواستم که دیده نشیم گمت کردم. دوربینم دستت نبود اما نمی دونم چرا بعد تو دستت بود من فکر می کردم که تو دستت هست و دیگه پیدات نکردم. غصه ی دوربینم رو هم نمی خوردم. برش می گردوندی رفتم یه جا وایسادم یه خانومه خوابیده بود تو یه محفظه ی شیشه ای،‌ کنار یه میدون!بچه اش هم جلوش نشسته بود. برهنه. خانومه داشت گریه می کرد مثل ابر بهار... صدای عزاداری می اومد. از یکی پرسیدم چشه؟ گفت بدنشون باید رشد کنه. مریض بودن! بچه هه پاشد رفت بیرون. برهنه. من از خواب بلند شدم. هر چی فکر کردم که کجای فکر من نشسته بودی که من بخوام خوابتو ببینم یادم نیومد که از قبل از خواب بوده باشی. ولی اخرای خواب حالت خوب بود. حالا واقعا حالت خوبه؟ میخواستم ازت بپرسم. اما این روزا از دستت عصبانی م نمی پرسم. ان شا الله خوبی...

سلطان من...

یکی یه دونه تر از من تو، تو که الان فشارت رفته بالا و نگرانتم... همیشه سلامت باشی سلطان من...

تو کی هستی؟

یعنی تو اینقدر خوبی که من باهات خوبم؟ یعنی به همین خوبی هستی دیگه؟ ببین من از همین الان می شینم باهات حرف می زنم. تو منطقی می شینی به حرفام گوش می دی،‌لازم باشه آغوشت برام باز می شه، لازم نباشه می شینی چشم و گوشت رو می نشونی جلوم و همه ی حرفامو، غر غر هامو،‌ دلتنگیامو،‌ مشکلاتمو گوش می دی و باهام همفکری می کنی،‌حتی می شینم از الان برات گریه می کنم و تو از بس خوبی با وجودت آروم می شم،‌کاش همیشه اینقدر خوب باشی،‌ همین اینقدر منو خوب بشنوی،‌همیشه به حرفام گوش بدی، اشکامو پاک کنی و دلداریم بدی و من آروم بشم... تو عین سرو با استقامت بایستی پشتم... بهت تکیه کنم و همیشه ایستاده بمونی... کاش کنارم داشتمت،‌تو کی هستی؟ چرا نیستی؟ همین قدر که الان خوبی بعدا هم خوبی؟ همیشه دوستت خواهم داشت...