مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

لالایی ...

بعضی وقتا از اینکه خیلی لالایی بلدم اما خوابم نمی ره از خودم بدم می آد! مثلاهمین الان باید به یه نفر بگم که رفتارش درست نیست!‌اما وقتی خودم درست نیستم چه طوری این حرفو بهش بزنم؟

لذت ببر...

وقتی گشنه ات باشه اصلا مهمه که صورتت دون دون شده و ممکنه بد تر بشه وقتی داری کره خونگی می خوری؟ هان؟ لذت ببر. بذار خوشت باشه... بعدا همه ی تلاشت رو می کنی که جوش ها رو نکنی...

امروز...

امروز کلا خوب نیستم! فکر کنم سیستم ایکسم ریخته به هم با این طرز خواب و خوراکم! غذا که می خورم همش غر می زنن که چرا کم میخوری زود سیر می شی. اگه ننجون باشه که دیگه هیچی جلوش حتما باید از یه نون تافتون حداقل نصفشو بخوری و اگر نه چپ چپ نگاه می کنه و کلی دعوا می کنه! خب حالا با مامان بهتر می شه راه اومد! بعد خوابمم گند زدم بهش با این رمان ها که می خونم! به بهانه ی رمانه و البته بازی ایران کوبا تا صبح نشستم بعد دو گیم اولو دیدم از بس بد بازی کردنو و هی خراب می کردنو البته از بس فیلم برداری بد بود و از اون ور هم رسانه ی مـــــــــــــــ لـــــــــــــ یــــــــــــــ هی سانسور می کرد اعصابم خورد شد البته خواب داشت می کشت منو خوابیدم تا 12 ظهر! بعدش ...بعدش ... بعدش ... عصری حالم خوب بود. اما نزدیکای شب حالم بد شد. عین افسرده ها وسط دو تا نمازم نشسته بودم هی فکر می کردم که چی شد؟ چرا؟ حرف بدی زدم؟ اصلا چرا باید چیزی بخواد که نتونم بدمش؟ اصلا چرا به خودش اجازه می ده بخواد؟ وقتی می گم نه چرا به خودش اجازه ی هر حرفی رو می ده که به ذهنش برسه؟ چرا نمی ذاره حالم خوش باشه؟ بعد دلیلی برای یه عصبانیت نمی جورم، گل پسرمون می اد کلی شارژ می شم از تیپش. عکس می گیرم ازش. باید بذارم تو وبش. کلی خاطره باید براش نوشته باشم تا حالا. نمی دونم چرا تنبلم. خوابمم می آد! اما نشستم اینجا خاطره می نویسم! خــــــــــــــــــاطره یه روز که وقتی تو حموم بودم نفسم بالا نمی اومد! در حموم رو باز گذاشتم تا یکم هوا بیاد نفسم جا بجا شه کمتر اذیتم کنه. نمی دونم... گاهی این طوری می شم. گاهی نفسام عمیق می شن... عین الان...

سخته...

یه وقتا یه نکته های کلیدی ای میگی که حک می شه تو ذهنم، همین که فکر کنم برای یه بی سواد می نویسم... قبلا هم بهم گفته بودی که شخصیت پردازی ام خوب نیست. امروزم گفتی. اما من؟ من بلد نیستم زیاد اون شکلی که درسته بنویسم! توهم نوشته هام همیشه باهام بوده. سخته این وهمو ازشون بگیرم... سخته... سخته واسه من که همیشه یه جای خودمو خواستم پنهون کنم... سخته، ولی مثل همیشه معلم خوبی هستی...

بو بود!

بعضی وقتا چقدر داغون غلط املایی داری تو! بو رو نوشتم بوس!!

جام پره

آخه جای من اونجا هست که می گی جات خالی؟ هان؟

من مست می انجیرم!

من رسما دارم از بوس شما ها مســـــــــــــــــــــت می شم . چقدر دیگه باید هوا گرم شه تا برسید شما ها ؟ هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینجا یه چیزی کم داره...

یه وقتای مث حالا که نمی دونم از چه حسی پرم دلم می خواد هی بنویسم، نمی دونم شاید از شعری که داره دکلمه می شه این حسو گرفتم ، نمی دونم شاید هم خودم این شکلی ام، خودمم که یه وقتای پر از حس تنهایی می شم، پر از حسای خوب، پر از حسای که دلم می خواد پاره شه این حصار، پاره شه من بتونم روزی دوباره برم خونه بکشم وسط کوچه خونه بازی کنم با دختر همسایه، یا نه این انرژی ای که از من می گیره کمه، دلم می خواد همه ی دخترای کوچه ی ما و کوچه ی بالایی جمع بشن دوباره قلعه بازی کنیم رو چمن ها و همو کشون کشون به قلعه ببریم و بازی کنیم بازی کنیم بازی کنیم تا دعوا شه بریم خونه هامون دوباره فردا روز از نو روزی از نو... نه می دونی این چیزا خوبه ها، اما اینا کافی نیست، اینا تموم نمی کنن این انرژی رو، اینا خلاصه ام نمی کنن که بشینم خودمو ببینم و لذت ببرم، اینجا، تو این خلوت که چشامو داره ازم می گیره یک نفر باید باشه منو بخونه، باید اینجا یکی باشه بشینم کنارم با ذوق دونه دونه تیک تیک کردن روی دونه دونه ی این کلید ها رو داشته باشه و منو بخونه، تهش برگردم ببینم که داره می خنده... ببینم که خوشحاله، ببینم و منم ذوق کنم............... اینجا یه چیزی کم داره و قطعا یه کسی رو... به اینجا که می رسم یاد "تو"یی می افتم که فسقلی ای ...

فقط دو دقیقه و اندی!

دو دقیقه کافی بود برای اینکه بنشینم کنار تو و همه ی زیر و بم اتفاقات سر مزار پیرزن را برایم بگویی و بشود غیبت! آن وقت می گویی چرا هیچ حرفی با من نداری تو! این حرف ها را باید با هم بزنیم؟ اصلا من از زن شدن بدم می آید!

شاهانه! فقیرانه!

حالا درسته من جور نیستم با مرغ و برنج و اگه کله جوش باشه دومی رو به اولی تریجح می دم! اما خب نمی دونم چرا مرغ و برنج هات واسه بقیه اس! به ما که می رسه دست به کله جوشت به راهه! اصن بذار فکر کنم از بس این حرفو بقیه زدن الان برای منم مهم شده نوشتمش اینجا!

شناختی؟ :))))

آخ آخ ببخشید که منو نشناختید :)))) آخه مثلا حالا منو شناختید چی گیرتون می آد؟ هان؟ هی می شینید یه جا هی ادمارو می شناسید که چی؟ بابا سرتون به خودتون گرم باشه دیگه! اما خب خیلی خودمو کنترل کردم که نخندماااااااااااااا