مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

جونم در می ره برا خنده هاتون...

زندگی جریان شیرینی پیدا می کنه

وقتی می خندید

"تو"یی که اول اسمت، تو ده سالگی ات، تو 16سالگی ام، حک شد روی سر رسیدم تا بچه های کلاس بهم گیر بدن!

"تو"یی که خنده ات رو ثبت کردم و قراره آویزون دیوار بشه

شما که بخندید من جون می گیرم

شما که سر به سر هم بذارید من جون می گیرم وقتی تویی که بزرگ شدی بندازی دنبال اون فسقلیِ خندون و اون فسقلی از دست تو در بره و ... من می میرم برای خنده هاتون...

من جون دار می شم وقتی شما ها می خندید...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.