مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خود خود تو بود...

مثلا من داشته باشم با کسی با تلفن حرف بزنم، بعد تو بیای، تو که می گم نه تو ها، یکی دیگه، یکی که فقط وایسه هی حرف بزنه، تو چشمامون نگاه کنه و حرف بزنه، زیاد حرف بزنه، چونه بزنه حتی، چند سال از تو کوچکتر باشه، اما خود تو که نه، خود شیطونی های تو باشه، خود خود تو باشه، هنرمند باشه، وقتی که رفت هی چشمم دنبال تو بودنش باشه، دنبال شیطنت نگاهش، دنبال اینکه لپمو حتی بگیرم بکشم! در این حد حتی! در این حد دوست داشتنی باشه! دوست داشتنی باشی! اصن خود تو باشه، وسط دانشگاه وایساده باشه، چشمم دنبالش باشه، خود خود تو باشه...

هیچی اش به تو نباشه، اما خود خود تو باشه، خود خود تو، بگه کاش نشه برید خادمی، برگردم وقتی که مخاطبش من نیستم و از اول هم نبودم بگم: نگید تو رو خدا... بخنده و بگه: ... یادم نیست چی گفت...

اما خود خود تو بود...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.