مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

دلم خواست خب. کمتر شلوغ کنید...

سید گذاشتن اول اسمت!

برات جالب بود...


داشتیم پشت سر یکی حرف می زدیم. بعد گفتی از شانست کسی از دانشگامون نیست که بشنوه، بره به اون که پشت سرش می حرفیدیم بگه!

گفتم پاشو وسط اتوبوس بگو کسی از فلان شهر( دانشگامون) نیست یه خبر خوب دارم براش. بعد اگه باشه پامیشه خودشو معرفی می کنه دیگه...


بعدترش گفتی

پاشم وسط اتوبوس بگم بچه های دانشگاه ... بیان جلوی اتوبوس...

کلا خوشید ها...

اینقده دلم خواست تو اون فضا و اردو باشم... 

اصن دلم غش رفت برای یه اردوی حسابی پر از شیطنت و شلوغی و شیطونی و هر چی...

شما ها داشتید شلوغ می کردید بعد من ذوق می کردم!

اصن اردو خواست دلم...

یه اردوی سیاحتی زیارتی... پر از شلوووووووووووووغیییییییییییییییییییییییی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.