وقتی می گفت شعرای بلندم خیلی جذابند...
وقتی می گفت شعرای کوچیک خیلی کوچیکن...
وقتی می گفت برای چاپشون تو ی صفحه سخته...
همش یاد تو بودم... دارم به این فکر می کنم که تو شعر گفتنو یادم دادی... تو منو بردی جلو...
چه طور کوتاهی شون رو از بین ببرم؟
* به چاپ نشدنشون، به بتوافق نرسیدنمون، به هر اتفاق غیر قابل باوری فکر می کنم... نمی خوام تهش یه هو نشه و عین چوب خشک دو نصف شم...
* به این هم زیاد فکر می کنم... من هنوز اعتماد به نفس یدک کشیدن اسم شاعر رو ندارم! خیلی وقته اعتماد به نفسم نیست.. شعر می گم.. می نویسم.. اما اعتماد به نفسم انگار یخ زده!