مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

حتی اگه دل بستی، مدام با خودت تکرار کن که مال تو نیست...

اون قدر استرس داشتی که وقتی می خواستی هدیه ی کوچولوتو بهش بدی، می ترسیدی... از واکنشش می ترسیدی...

اون وقت اومدی نشستی می گی: وقتی بهش دادم چی گفت؟


حست خیلی بلنده دیوارش...

امیدوارم ای آجرای که رو هم گذاشتی، یه هو نریزن.. که داشتن می ریختن و تو مدام حرص خوردی... تو مدام نشستی گریه کردی...

کاش می شد باهات حرف زد. رو در رو ... مستقیم.. که دل نبند... بستی بدون مال تو نیست... می ذاره و میره..


اَه! چقدر بده که آدما تنهان... یه وقتا تنها که باشی یه لبخند تو رو می گیره بغلت می کنه، دیگه دلت نمی خواد رهاش کنی... حتی اگه اون دلش بخواد تو رو بذاره یه گوشه، سر راهشو بره... 

حتی اگه این کارو باهات بکنه.. که اون موقع اس که فرو می ریزی...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.