مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

بعد از مدتها...

جالب بود! دلیل ناراحتی آدم خود تو باشی، بعد تو فکر کرده باشی که باید آروم تر حرف بزنی، که من از حال و هوای مزخرفم بیرون نیام!

بعد که برات تعریف کنم که حالم بد بوده، نه به اون دلیلی که تو فکر می کردی دلیلشه، به دلیلی دیگه... و بگم که چطور حالم خوب شده، بگی فقط می تونم بگم خوش به حالت... نمی دونم شایدم گفتی که خوشحالم...


اون روز تموم شد، امروز هم تموم می شه، چیزی که برای من موند ارتباطی بود که اون روز با شهید افشار گرفتم.. حس خوبی که اون روز گرفتم...

کم کم دارم خوب این درس دنیا رو یاد می گیرم که انتظار نداشه باشم آدم ها قبل از اینکه برشون بشینم بگم چرا ناراحتم، خودشون متوجه بشن... حتی اگه خودشون دلیل ناراحتی باشن...

یه جورای آدما، یه وقتای نمی دونن که دارن خطا می کنن...

شایدم من خیلی حساسم!! 


وقتی خوب ترش اینه که دیگه ناراحت نمی شم از اتفاق اون روز... همون یه قطره اشک بس بود... ممنونم شهید...

آرزومه...

اینجا شعر می نویسم...

داغ داغ...

اما پست نمی شه...

هنوزم به کتاب شدنشون آرزومندم...

حس باید عین نون برشته ی داغ باشه...

حسی که داغ باشه و به اینجا برسه یه خوبی ای داره اینه که همچین به دل آدم می چسبه...

شاملو

پس الکی به من نگفتی شاملو بخون... 

از ته دل...

ورود کربلایی... به وطن را، به ایشان و خانواده گرامی تبریک و تعزیت عرض مینماییم.

از طرف دوستان ...


چقدر خوبه که آدم از ته دلش بخنده...

بعد یکم داغیِ دل آدم سر اون سر کار رفتنی که به وقوع پیوست خنک می شه... سر حرصی که خورد!

خاک...

یعنی خاک تو سر من که پایان نامه ام در موردِ ...

اون وخ یکی از عزیزترینام ...

یعنی خاک تو سر من!

جیـ ـ ـ ـ ـش!

مامان باشی...

مسجد باشی...

بچه ات جیشش بیاد!

تو ته مسجد باشی...

اون اول مسجد باشه

داد بزنه: مامان جیـــــش

:)

نمی دونم چرا!

اما این همه اصراری که می کنی بیام مسجد و ...

میام آ! به زور! تنها نمی ذاریم خونه... هیج کس نیست... خیلی وقته که نمی خوای حرص بخوری، نمی خوای استرس بکشی... خیلی وقته که قلب، تنت، جونت ضعیفه، نمی شه که حرص نخوری، می ترسی.. نه ازمن، استرس داری، زود پیر شدی...

 زورم نرسید نریم، رفتیم...

نوک دماغم سرخ شد :)

نباید

نباید...

نباید با دیدن هر کسی یاد تو بیفتم...

بعضی ها لیاقت به یادم انداختن تو را هم حتی ندارند...

نوک دماغم...

چند وقتی بود که دوست داشتم زمستون که می شه، برم بیرون، نوک دماغم از سرما سرخ شه!

حالا چند وقته که می رم بیرون، نمی دونم نوک دماغم سرخ می شه یا نه، اما حس خوبی دارم!

چون نوک دماغم یخ می زنه!

بعد کم کم یخش وا می شه!

بعدش دیگه مهم نیس چی می شه :))

والیبال

بعد از چند ماه بری باشگاه، با دستای یخ زده، وایسی جلو توپ، یکیو خراب کنی، اون یکی روداغون! از اون یکی بترسی...

اصن سرما بشین کنارزمین! حالت جا بیاد!


بماند که کل تیم بعداز چند ماه از تیمی که آخرین بار خوشگل بازونده بودنش، باختن!