مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

از بس که به هم می گیم احساس نداریم!

آدمِ بی حس و حالی مثل من که شاید اگه سیصد روز کسی رو نبینه زیاد دلش تنگ نشه برای اون آدمِ

یه هو وسط حرف زدن با تو، حدود ساعت 11 شب، اونم بعد از یکی دو هفته.. شاید کمتر، یه هو حس کردم چقدر دلم برایت تنگ شده بود. دلم برای صدات تنگ شده بود. حرفتو قطع کردم و گفتم: یه چیزی بگم؟ گفتی: بگو، گفتم: یه هو حس کردم دلم برای صدات تنگ شده بود... بعد تو یه ذوق فوق العاده داشتی.. 

من عاشق اون لحظه ام... اون لحظه که حس خوبی بهت دادم.. و هزار بار حس بهتری ازت گرفتم.. اون موقع که به خنده بهت گفتم: احساسم فوران کرد و خندیدیم... 

خیلی دوستت دارم دوستم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.