مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

سینه پُر زِ کینه... نی پر از آه و فغان...

وقتی میونِ این درد دلای آروم و گاهی اشک و کینه آور، سرِ میز ناهار، اونم بعد از حدود یه هفته، فکر می کنم و حرف نمی زنم، یادم میآد که یکی از سرگرمی های بد، وقتی تو ماشین بودید و در حال سفر، این بود که نقل مجلستون رو از خونه ی یکی دیگه بردارید و ..

چی کار کردن؟

آشتی کردن؟

خب.. بعدش چی شد؟

دیگه رفت و آمد ندارن؟


این بغض های سینه خرد کن ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.