مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خندیدما... خستگیم لحظه ای رفت... :))))

اسمتون که می آد از اون که ده ساله داره باهاتون کار می کنه تا منی که چند ماهه.. گوشت و تنمون می لرزه، حضورتون پر از حسِ منفیه، رفتارتون گاهی اونقدر با احترامه.. و گاه گاهی هم اونقدر با تحقیره که...


اما خیلی باحالی.. حضورت امروز چنان خنده ام رو به هوا ترکوند که ...


تصور اینکه داشتم با لهجه ی کاملِ مادر زادی ام حرف می زدم و با آب و تاب می گفتم که معلم سوم هنرستانم، چه طور از من و دوست، و همکار فعلی ام امتحان نگرفت و همزمان برگه های رو میز رو جمع می کردم و بلند بلند حرف می زدم و یه هو سرم رو آوردم بالا و دیدم که داری از جلوی میزم رد می شی... 

فکر کنم خنده دار ترین اتفاق و سوتی ای بود که جلوت دادم...

هنوزم از اتفاقی که افتاد و حضورت که به نظرم فقط ابراز وجود بود، نه رفت و برگشت به اتاق بغلی و تو نطفه خفه کردن خنده های من و ...


کاش می شد یه بار بهتون می گفتم که چقدر انرژیِ منفی هستید! 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.