مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

ی وقتا

یه وقتای یه بغضای بی دلیل می شینه تو گلوی آدم و تا اشک نشه نمی پره...

 

آدم اشکش از تو تهِ دماغش به تو گلوش روزش باطل می شه؟

 

این گریه های بی دلیل...

 

دلتنگی ها...

 

هر چی از تو خاطره ها یه چیزی پیدا می کنم که واسش گریه کنم، چیز گریه داری نمی جورم.. اما اشکام...

 

خدا این تنهایی بده... 

 

این شعرها باید مالِ کسِ خاصی باشه...

 

برای چشمای کسی باشه...

 

من این حس و حالای گاهی وقتی رو دوست دارم برای کسی باشه...

آدم دلش که می گیره یادش می افته که چه چیزای واسه غصه خوردن داره...

کجا کی چه طوری بهش زیر پایی زد و کوبوندش زمین... 

 

یکم دیگه بشینم فکر کنم یاد هزار تا رخداد غیرمنتظره و بد و خوب و زجر آور می افتم...



* این متن یه هفته از بعد از نوشتنش، اینجا با تنظیم تو تاریخی که قبلا ثبت شده، گذاشته می شه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.