از اولِ اولِ صبح خسته بودم... خیـــلی، کلا چند وقته خسته ام... تا ظهر غر زدم و نشستم و دو شد و چند نفری رفتند با مجوز! من ماندم.. به قول همکار یا همشو باش یا هیچی شو .. همشو موندم، آخرای موندن بود که رسیدی، آماده شدم که بیام غر بزنی و ندانستنمو به رخ بکشی! بزنی تو پَرم به قول گفتنی! اومدمو هی گفتی و گفتم و انجام دادمو رد کردی و فهمیدم و نفهمیدم و گفتم نفهمیدنو توضیح دادی و.. صدات خواست که بالا بره و نرفت و .. سوالامو تا تهِ دونستنم پرسیدم و درست شد و ختم به خیرو ... اونجا که خواستی اشکال بگیری بدجنس شدم اونا که می دونستم درستن رو گذاشتم ببینی.. :-)!!!!!
دونستنمو دیدی.. سو استفاده کردم! امضاهای که تو حالت عادی می ترسیدم بیام بگیرمو گذاشتم امضا زدین...
نمی دونم شاید.. حالت عادی تون امروز بود...
و من تمام مدت استرس از تو پاهام میزد بیرون! عرق کردم! امتحانم کردی و به نظرم پیروز بودم!
بدجنسی هم کردم!
ولی چیزی که مدتها درگیر یاد گرفتنش بودم رو امروز خودت یادم دادی..
خدایاشکرت...
و چه خوب که موندم و زود نرفتم.. موندم و سبب خیر شد.. ای خدا.. سپاس...