با تو به نه رسیدن، حس خوبی داشت...
اینکه به درد هم نمی خوریم...
با تموم تفاوت ها...
با همه ی خوبی هات...
و صداقتت...
دیروز وقتی داشتم برمی گشتم خونه، به این فکر کردم که با اون جمله ی آخرم که گفتم " براتون آرزوی خوشبختی می کنم، و امیدوارم شما هم همین آرزو رو برای من بکنید" ( نقل به مضمون! آخه من حافظه دارم!!!) تهِ زبون بازی ام بودم دیگه...
از مامان هم پرسیدم، که زبون بازم؟ گفت نه..