مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

انتظار سختیه...

الان که دلم خواست یکی بیاد دلم از تو دلم در بیاره تا صبح بشه و ببینم چه خبره دارم به این فکر می کنم که فردا با هر نتیجه ای من چی میشم؟

تا حالا اسینقدر یک نتیجه برام مهم نبوده

نمی دونم اید بوده و یادم نیست

اما هر چی که هست الان این مهم ترین اتفاقه

که دوست دارم فردا بخندم...

که این چند ساعت هم تموم بشه...

و من بدونم برای کاری که هیچ تلاشی براش نکردم چه نتیجه ای گرفتم

شاید خواسته ی زیادی ای باشه ولی می خوام که باشه

می خوام که این زیاده خواهی باشه

می خوام که این زندگی روالش بریزه به هم

می خوام راهم کج بشه

کج به سمتی که دنیای جدیدی رو بهم بده

که ببینم و بشنوم و ... باز هم ببینم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.