داشتم رکعت آخر نمازمو می خوندم.
زنگ خونه رو زدن
ی اپسیلون تند تر خوندم که طرف نمونه پشت در
دیدم اون یکی زنگ رو زد
جانمازو بستم رفتم پرسیدم کیه؟
ی خانومه بود که تن صداش یجوری آشنا بود. بدون اینکه درو باز کنم چادر به سر رفتم دم در
گفت مامانت هست؟
گفتم نه
گفت برای امر خیر اومدم!