مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خجالت نکشیدم.فکر کردم بذارم بزرگترم اینکار رو بکنه!

داشتم رکعت آخر نمازمو می خوندم.

زنگ خونه رو زدن

ی اپسیلون تند تر خوندم که طرف نمونه پشت در 

دیدم اون یکی زنگ رو زد 

جانمازو بستم رفتم پرسیدم کیه؟ 

ی خانومه بود که تن صداش یجوری آشنا بود. بدون اینکه درو باز کنم چادر به سر رفتم دم در

گفت مامانت هست؟ 

گفتم نه

گفت برای امر خیر اومدم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.