مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

خیر باشه...

من احساساتم زیاده، ولی درونمه

تو شدید تر از من احساسات داری و بیرونته

من سخت ارتباط می گیرم گاهی، گاهی هم آسون. بستگی به شرایطم داره

تو راحت ریشه های ارتباطت با آدم سبز میشه به گفت و گو

من دنیای فعلی ام رو دوست دارم، دنیای مستقلم، دنیایی که هر صبحش که بلند می شم برای خودمِ، برای کسی نیست، دغدغه های شخصی دارم و از صبح تا شب براش می دَوَم، دارم زور می زنم که درستش کنم، تنهایی...

اما دارم فکر می کنم که هیچی تهش نیست! و دارم به این فکر می کنم که باید تهِ این زندگی یه چیزی باشه، تهِ این شکل زندگی ای که دارم زور می زنم بسازمش، باید یه چیزی باشه که بتونه منو ببره جلو، یه چیزی که دوستش داشته باشم، دوست داشته باشم کنارش باشم، دوست داشته باشم که داشته باشمش، دوست داشته باشم که کنارش قدم بزنم، رکاب بزنم... و خوش باشم، یا حتی گریه کنم...

خسته شدم از بس کسی نبوده که اشکامو پاک کنه...

خسته شدم که کسی نیست بهش تکیه بدم...

تو .. توام خسته ای، توام وا رفتی، دنیایی داری که دوستش داری، اما دوست داری بزرگتر باشه، سبز تر باشه

وسعت بگیره خنده هات

و شاید حتی غم هات...

من زیادی مستقل بودم، زیادی هر کاری خواستم کردم، زیادی نه... اما استقلالی داشتم که حالا تقسیم کردنش با کسی که می خواد یک دنیا باهات بسازه سختِ

خود محوری، زیادی خودمو دیدن، زیادی برای خودم بودن و هر کاری که دوست داشتم کردن...

تو رو هم همین طوری می بینم، توام داری از دنیایی حرف می زنی که دنیای تویه و اگر کسی بخواد وارد زندگی ات بشه انگاری باید دنیاشو بذاره کنار و با تو، دنیای تو رو بسازه... نمی دونم چقدر دنیای طرف مقابل برات مهم و با ارزشه، چقدر از خودت می گذری تا اونم خودش باشه... 

من یه آدم خود ساخته

تو یک آدم خود ساخته

من کمتر حساس و بیشتر لوس

تو بیشتر حساس و بیشترتر لوس!

من پر از احساساتِ خورده شده

تو به شدت احساساتی و بروز ده

من قد

تو قد

میشیم قدقد!!

من ...

تو...

نمی دونم چی میشه... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.