یه کاری کردی با من...
دلم بوسیدن لبهاتو خواست...
یه جوری نزدیکم می شینی دلم می خواد آغوشتو
هر چی می گم نکن
کار خودتو می کنی...
و حس می کنم هر بار می گم نکن، اما بعدش سرم رو یم ذارم روی پات و می بوسی سرم رو...
همه چی آرومه کنار تو...
باید تلاش کنم از آینده نترسم. باید تلاش کنم هر روز بیشتر حست کنم...
و خنده دار تر اینکه اینقدر نزدیک شدی و ازت خواستم فاصله بگیرم که داشتم از نیمکت پارک می افتادم پایین :)))))
و چه شب قشنگی بود تو اون تاریکی و ماه و من و تو و آبی که ریختم تو صورتت...
چقدر داشتنت خوبه مهربونم… چقدر آغوشت رو دوست دارم...
و چقدر می دونم چرا بعضی وقتا کلاهتو از سرت بر میداری و هی بهت می گم سرت بذار...
چقدر می دونم بوسیدنم، بوسیدنت، لذیذترین حس دنیاست...
ولی زوده/ لبهات زوده...