مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

دو روز قبل از سالگرد عقد!

امروز اولین دعوامون بود

بعد از بیست روز زندگی تو خونه خودمون

دو روز مونده به سالگرد عقدمون

عصر کلی با تلفن و استرس و اینا بالاخره هدیه هام که خورجین و ترک جلو بود رسید و اماده شون کردم روی میز و رفتم باشگاه

تا وقتی میرسی کلی خوشحال بشی

خیلی خوشحال شدی

کلی ذوق کردی

ولی بعدش سر یه چیز مسخره دعوامون شد

رفتی نون بگیری

اومدی زنگ زدی که درو باز کنم ولی من نشنیدم

یعنی شنیدم ولی متوجه نشدم صدای چیه

یه هو خودت اومدی بالا و درو کوبیدی

انتظارشو نداشتم

قلبم اومد تو دهنم

درو باز کردم نونارو دادی و رفتی

نمی دونم کجا

و تا برگردی قلبم تو دهنم بود!

برگشتی دعوا شد

چون نتونستم ساکت بمونم

آخه کی در خونه ای که یه ادم تنها توشه و انتظار نداره کسی بیاد تو خونه رو می کوبه؟

حالا انتظار داری به حرفت گوش بدم؟

نه!

.

.

چقدر رک و بی پروام تو نه گفتن...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.