مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

دعاهای بعد از بوس!

وقتی می بوسمت را دوست دارم 

وقتی کوتاه می شوم تا توام مرا ببوسی ... 

وقتی یادم می افتد مثل تو کوتاه خواهم شد! 

وقتی دستهایت دعا گویم می شوند... 

وقتی عاقبت خیر می خواهی برایم.  

دعا که می کنی را خیلی دوست دارم. دلم می خواهد هی ببوسمت...! 

 

* چند هفته دوری ات، با یک آغوش و یک بوسه و یک (گاز)!  جبران نشد! باور کن هنوز کَمَت دارم. کم!

جمعه ها

داشتم نبودن هایتان را به رخ باغچه ی بی عارمان می کشیدم! 

که آمدید! 

نماندید 

اما آمدید... 

نبوسیدمت 

اما آمدی 

دستهایت را گرم فشار ندادم 

اما آمدید 

پتو انداختی خوابیدی 

اما آمدید 

هنوز بودنتان را مزه مزه نکرده بودم رفتید 

اما آمدید 

انار خورده رفتید 

اما آمدید 

جمعه ها: ساعت ۱۱می آیید! 

اما می آیید!

باور دارمت ...

هست های نیستت  

عیجب دارد به دلم می نشیند...  

می خواهم باور کنم   

هست های مهربانت را 

نبودن های آگاهانه ام را 

بی دلتنگی!

ممنونم...

تمام حس های تو 

توی دلم 

بایگانی می شوند  

حتی این نبودن های کشیده ات...  

 

 

نبودنت کنار تمام نبودهای زمانه ام، کنار تمام کسانی که نیستند، که باید باشند و نیستند، که گاهی نمی خواهم باشند، که گاهی نمی خواهند باشند، که هستند و نیستند، که نیستند و نخواهند بود، که سینه ام از نبودنهای لاغرشان حتی، درد دارد...نبودن تو، توی عقلم فریاد ندارد، اما نمی توانم با نبودن هایی که هر روز دارند توی سرم جیغ می زنند کنار بیایم!!

باید درست کنم خودمو

ببین برادر من، باور کن همون موقع که مامان بابا داشتن بلند حرف می زدند و توام زیر گوشم ترانه پخش کرده بودیُ منم داشتم مستند رازهای ستاره رو می دیدم  و چون گفتم قطع کن اون صدا رو و نکردی و کنترل رو زدم رو استخون قلم پات!!!! باور کن فهمیدم چقدر درد اومد! اصن خودمم دردم گرفت، فقط نمی دونم چرا به جا معذرت خواهی در مقابل تو که صدات در نیومد و فقط گفتی درد اومد و بعدا تلافی می کنی برگشتم گفتم که حالا انگار هیچ حا تو هیچ کارم نمی کنی!‌که بخواهی تلافی کنی! 

باور کن می دونم که باید معذرت خواهی می کردم اما نکردم! نمی دونم چرا! 

یه نوشته

این نوشته رو خیلی دوست دارم: 

 

می دانی بانو  

شاید نبودنت، یا حتی کم بودنت مرا بسازد  

اما به من نمی سازد 

وقتی حضورت احساس نمی شود، از بین نمی روی 

ته نشین می شوی در دلم 

دلی که با هر تلاطمش، دوباره جاری ات می کند در من 

 

+  قرار نبود از یه جا دیگه یه چیزی رو بیارم اینجا! اما از این نوشته خوشم اومد.

آبادی...

آبان شد 

کاش آباد می شد! 

زندگیِ مستانه ی شهلایم! 

پر از هُرم نفس های پارسایی می شد ... 

پر از دست های پرِ شیدایی 

پر از نگاه های خمارِ حلالی ... 

پر از بودن های بی دلیل ... 

پر از بودن های بی دغدغه ...