مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

فــــــوت های خدا...

وایساده بودی جلوم و من به خوردن سوپی که بی تعارف رفته بودم سراغش از گشنگی! مشغول بودم، نمی فهمیدم می خوای چی کار کنی و مونده بودم چرا جلوی من ذکر می گیُ نمی ری یه جای دیگه بشینی... 

که 

یه هو دیدم سرتو آوردی جلو و دعایی که خونده بودیو فوت کردی به غذایی که مامان کوفته بودش تا بتونم بخورم... 

رفتی نشستیُ بازم ذکر...بازم فوتُ و من کاسه رو آوردم جلو که بره تو کاسه م! فوت رو می گماا...

ممنون خدا...

وایمیسم می گم تست نمی کنید؟

می خندی و می گی بشین حالا! 

گُنگ می شینم(افقی!) و خنده ام می گیره! 

برای چندمین بار می گی: گفتی بسم الله... 

آروم می گم بسم الله... 

می گی نشنیدم! 

بلند می گم بسم الله... 

کارت که تموم می شه، می گی خب آماده ای؟(یه چی تو همین مایه ها!) 

می خندم... دلم می خواد بگم حس دارمااا، هیچی نمی گم، عمود می شم و تشکر می کنم و میام بیرون. 

خودتم دنبالمون... 

میای می گی: پیله کرده؟ 

می گم آره و نشونش می دم! نوک انگشتتو می زنی رو پیله ی لُپمو می گی: آره،  

 

اولین باری که دیدمت کلی حرف زدی برامونُ پر از سوالم کردی و من نمی تونستم اعتراض کنم که هزار تا سوال درست کردی تو مغزم!

دومین باری که دیدمت، اعتراضت به دختری که گوشش به حرفات نبود رو یادم نمی ره، 

و امروز دلم خواست بگمت که خیلی دوست داشتنی هستی... نگفتم.مدام تشکر می کردم، و دلم می خواد برات آرزوهای خوب خوب داشته باشمُ  

خدا را شکر برای بودنت، برای هر نفسی که می کشی، برای هر خنده ای که رو لبته، برای هر قدمی که روزی برای این وطن برداشتی و حالا دلم می خواد به بودنت تو شهری که من نفس می کشم افتخار کنم.  

خدا جونم ممنون بابت بودنش... 

نه به خاطر دست سبکش، فقط به خاطر بودنش...

سفر

دلم سفر می خواهد،  

نوقای تبریزیُ

کلوچه ی لاهیجانیُ

زرشک مشهدی

کاک کرمانشاهیُ

گز اصفهانی

پسته ی رفسنجانیُ

باقلوای یزدی،

با پای افزاری زنجانی ... 

و یک سبدِ جنوبی پر از خوردنی های ملس 

و یک دوچرخه 

با عصر های نارنجی  

و یک جاده ...

اوه، 

تنها نباشم هرگز...

11نفر خوب است،

تنهایی نه!

یک بوسه ی گرم...

عین همیشه 

میام جلوت، سلامت می کنم،باهات دست می دم، قبل تر ها این طوری نبوداا، چند وقتیه این اتفاقا می افته، اینکه می بینمت، باهات دست میدم، ببوسمتو نگات کنم واسه همه ی لحظه هایی که خدا نخواد نداشته باشمت... 

باهات دست می دم، دستمو ول نمی کنی، ذوق می کنم، 

قبلش بهمون گفته بودی که دلت برامون تنگ شده بوده، صورتمو جلو نمیارم که ببوسمت، آخه لُپم ...! طاقت نمیاری، پیشونی مو می بوسی و ... 

 

خیلی دوستت دارم... اندازه ی همه ی نداشته هام... 

می خوای بمونیم،  

میگم: فقط اومدیم ببینیمت.همین... 

22سالمه 

بعد بهم زنگ زدی که بهتری؟ 

نزدیک بود بزنم زیر گریه! 

آخخخخخخخخخ، من گشنمه! 

 

رفتم برنجی که ظهر با آب مرغ قاطی اش کردم که نرم بشه بخورمش رو ریختم تو قابلمه و یکم اب گوشت هم ریختم روشو مثلا شوربا درست کردم که بتونم بخورم! حالم داره به هم می خوره، ولی باید بخورم! عین بچه ها دلم می خواد بشینم گریه کنم! های های... 

یه وقتا چه خوبه یه خواهر داشته باشه آدم یا یه دوست! یکی که فقط باشه.هیچ کاری هم نکنه برات ها.فقط باشه.با هم درد بکشی! 

هه،درد، درد شمشیر نیستااا، ولی وقتی مزمن میشه و روانی ات می کنه... وقتی داری پس می افتی از گشنگی و نمی تونی دندون رو هم بذاری... 

وقتی مامان بهت زنگ می زنه حالتو بپرسه و تو عین نی نی کوچولو ها دلت می خواد گریه کنی و بعد از خدا حافظی تازه یادت میاد حال دای بزرگه رو بپرسی و صدات بلندمیشه که تماس قطع نشه... 

بعد می شینی خودتو مجبور می کنی که بخوری! چون نباید پس بیفتی! چون دندونت داره دوباره درد می گیره و دوباره نباید گشنه این مسکن های قوی رو بریزی تو معده ی خالی ات ... 

می شود کمی آرام تر خطای دیروزم را به رخ بکشی ها!

مقاومت تو را در برابر مسکن های قوی نمی فهمم! 

عین معتاد ها شده ام! امروز یکی فردا دو تا روز بعدش 3تا بعدترش . . .  

نمی خواهی آرام بگیری؟ 

آخ دندونم!

درد دارد 

باور کن درد دارد 

که تو بنشینی ناله کنی تا یکی بیاید به دادت برسد! 

هی صدای ناله ات را بالا ببری تا یکی بیدار شود بیاید کمی دلداری ات بدهد! 

اصلا خیلی درد دارد که تو درد بکشی، دو تای دیگر را هم بی خواب کنی! 

دردش آن وقتی بیشتر می شود که تو داری درد می کشی بعد اعصاب داغانت اعصاب یک نفر دیگر را هم بهم بریزد! 

خیلی درد دارد...  

برایم دعا کن! 

لا مروت بد جور دارد صورتم را از ریخت می اندازد! 

خدا جان غلط کردم! 

دیگر لب به آن سوهان های خوشمزه ی سوغات قم یا بستنیِ سنتی شیرینی فروشیِ مرکز شهر نخواهم زد! دیگر باقلوای یزدی نخواهم خورد.

دیگر حتی شکر نخواهم خورد . تو خوب باش، من دیگر حتی هوس هیچ مزه ی شیرینی نخواهم کرد. 

فقط خوب باش... 

باور کن من از آمپول می ترسم!

*صفحه کلید بیچاره ام!

مهم نیست این نبودن های تو 

مهم یاد توست  

که بی اندازه دارد می خورد توی سر کلید های صفحه کلیدم! 

لطفا زودتر بیا، 

من صفحه کلیدم را حالا حالا ها احتیاج دارم!

وقتی دندانم چاق نیست!

دیگر پهنای صورت مرا قرینه نخواهی دید!

دیگر دهان من از ارتفاع خود باز نخواهد شد!

یاد کدوهای باغ پدری افتادم که ذایقه های گرمشان لب های شکفته ی شان را سمت خورشید چرخانده بود تا قیافه ی چینی نداشته باشند!

دیگر هندوانه های روستای بالا دست را شتری نخواهم خورد!

خنده هایم همه افقی شده اند!

لقمه هایم نیز!

زبانم کوتاه شده است!در دهانم نمی چرخد... 

 

"دیگر" بهانه بود، می گویند دارد چاق می شود که چاق شود.

صبحِ بی چشم و رو!

شب چشمهایم را پس داد! 

تا بخوابم 

خوابیدم 

و خواب دیدم، دوستانی دارم بیدار، تا بخوابم آرام،  

و صبح بیتاب شد! 

تمام خوبیِ شب را جبران کرد! 

*باید بیدار شد امشب ...

چشمهایم را می کوبانم به دیوار روبرویم،  

کمی بر اندازم کند امشب 

بد جور سرکش شده است  

این احساس کپک زده ام از دورتر ها! 

بیداری امشب را سر خواهم کشید 

مست خواهم شد 

باید فردا آغازی باشد 

بر دردهایی که باید کشید! 

فردا دارد شروع می شود 

می گویند شبها دردها مزمن می شوند 

و من شب را بیدار خواهم ماند! 

سر بر زمینِ بی خبر نخواهم گذاشت!

درد دارد امشب زمین 

درد من لرزه خواهد داد اندامش را 

امشب سر بر زمین نخواهم گذاشت 

شب دیگری است این شام 

باید بیدار شد امشب  

باید نخُفت 

و دستهای لرزانم را چاره کرد! 

و دندان روزگار را کشید! 

درد عمیقی بر چشمهای تَرَش پیداست... 

باید عمیق شد این شب های ترک خورده را 

باید کمی مست شد 

کمی هست شد 

کمی تلخ شد 

و کمی آدم!