گاهی نمی شود پنهان شد از دستهای تو
نمی شود سکوت شد در چشم های تو
نمی شود تلخ شد در دهان تو
نمی شود شور شد در قلب تو
نمی شود سنگ شد به نشانه ی تو
نمی شود
نه نمی شود از نگاه تو در رفت!
نمی دانم!
شاید بشود گم شد توی خیال تو!
گاهی وقتا باید تغییر داد، ناگهانی، همه چیزو به هم ریختو دوباره ساخت، از اساس شاید نه اما از همین جایی که هستی شاید بشه گاهی بقیه اش رو یه جور دیگه رفت، راست رفت، درست رفت،
همیشه خشت اول مهم نیست که راست یا کج باشه، گاهی وسط راه هم یه چیزی رو درست کرد میشه یه چیز خوبی توش در آورد یا حداقل به عنوان جنس دوم نگاش کرد!
حالا ممکنه بعد از یه مدت این تغییر رو هم باز تغییر بدیم اما مهم اینه که تصمیم که می گیری انجامش بدی.
گاهی وقتا تو لحظه همه چی درست به نظر می رسه، درسته اگه همه چی روشن تر باشه ممکنه یه کار دیگه ای آدم انجام بده اما تو لحظه ای که آدم تصمیم می گیره ممکنه همه چی براش درست به نظر برسه!
از قدرت نیروی ذهنی م همین بس که هر بار تصمیم گرفتم یه احوالی ازت بپرسم خودت اومدی سلام دادی! در حالی که من فقط به فکرت بودم و اصلا قصد عملی کردن فکرمو نداشتم! همیشه همین طوریه! آدما حسمو می خونن! نمی دونم شاید قدرتم زیادی بالاست! که این طوری ام...
رفته خونه ی همه ی همسایه ها و برگشته، می گه: هیج جا سرد تر از خونه ی ما نیست! *
تو دلم می گم: هیچ جا گرم تر از خونه ی ما نیست!
*راستم می گه، همیشه پول گاز ما بیشتر از بقیه اس!
میگه: مگه تو پس فردا امتحان نداری که نشستی اینجا؟
میگم: یکی اعصابمو خراب کرد!
میگه: هیچ وقت نذار یه پسر، نه نه، پسر هم نه،هر کسی، تو زندگی باعث بشه که اعصابت به هم بریزه، تو مثلا روان شناسی، باید بهتر بتونی خودتو کنترل کنی!
تو دلم می گم: یعنی سعیده نباید پسری تو زندگی اش باشه؟ این طوری شناسونده شده به بقیه؟!
یعنی همه ی حرفاش یه ور این ( پسر هم نه، هر کسی) هم یه ور!
یکی از زیباترین تصویرهایی که میتونم از خونمون ثبت کنم توی ذهنم برای روزهایی که شاید دیگه این شکلی نبینمش دیروز ثبت شد!
برگای زردِ پاییزیِ درخت مو و یه غروب دل انگیزُ یه هوای نارنجی که شاید ترکیب این دو تا رو دیگه هیچ وقت این شکلی نبینم...
بی دلیل دنیا منو نکشوند سمت در تا درو باز کنم ببنیم حیات چه خبره!
حتما خیلی دوست داشته این شکلی فضای بچه بازی های کودکی ام رو ثبت کنم تو ذهنم برای روزهایی که دلتنگ نبودنشون می شم...
مهربانی هایت پشت سدی آهنین زخیره می کنم
پترس وار همه ی سوراخ ها را می گیرم!
برای فصلِ پنجمِ سال، شاید احتیاج شود!
دیگه خودتو که لازم نیست گول بزنی عزیز من، تنبلی! تنبلی هم شاخ و دم نداره که! یه جا ولو شدنه! بی حالی کردنه! همش پای تلویزیون بودنه! خوردن و خوابیدنه...!
که تو الحمد لـِ لله همشو خوب بلدی!
اون وقت کلا یکی از خوبی هات اینه که وقتی می خوای یه کاری رو انجام بدی از اول تا آخرش در حال ذوق زدگی هستی و همش دنبال دیدنی که چیزی از قلم نیفته! و البته دفترت دم دستته که همشو بنویسی یادت نره با اون حافظه ی قوی ات! بعد یکی از این کارا همین چند روزه اتفاق افتاد و تو فکر کردی که غول بی شاخ و دمی رو از پا در آوردی! اون وقت فک کردی که همش کارت درسته! اون وقت یکی نبینه تو رو اینا رو بخونه(همین چند پست قبلی رو) فک می کنه تو کلا صب تا شبت مفیدی!
ولی عجیب اون روز بهت خوش گذشت؟ نه؟ اینکه اون کارت رو به بهترین وجه ممکن انجام بدی چقدر خوبه؟ نه؟ اصن اونجا که می ری رو پا بند نیستی دیگه... اونجا که می ری کلا خیلی دوستت دارم، اما خدا نکنه بشینی درس بخونی! از بس حوصله ی آدمو سر می بری، آدم می خواد بگیره خفت کنه با این درس خوندنت!
کمتر بخواب خب! همش داری چرت می زنی! ولت کنن که همش داری می خوری! از اون ور باز برا خودت برنامه نذاری که 24ساعته پای نت هستی!
اصن همین الان می بینی که داری می نویسی؟ خیلی طاقت آوردیا! فکر کن صبح تا حالا منتظر بودی که اون درسه تموم بشه تا بتونی یه ربع بیای نت!
اصن خیلی کولاک کردی امروز.
هر روز این طوری باش، خب؟ آفرین گلم!
خب دیگه من برم!