مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

یادم نبود!

درسته من یادم نبود، اما چیزهای مهم تری یادم هست... 

مثل ۲۷آبان 

۱۷اسفند 

۱۹مهر 

و ...

درمان

دارم چیزای که یاد می گیرم رو روی خودم اعمال می کنم! 

از صبح تا الان نت نیومدم! 

چند بار خواستم از پله ها بیام بالا! 

یه بار حتی تا توی اتاق اومدم، دیدم نت وصل، کامپیوتر هم روشن! اما ننشستم! 

روز اول بود البته... 

من می تونم ... 

چون استاد تونسته...

زلزله

نمی تنم جلو اشکامو بگیرم از دیشب ... 

زهان زلزله شده.خراسان جنوبی... 

دیشب با خودم فکر می کردم جایی که می خوابم اگه زلزه بیاد حتما خواهم مرد! تابلوی عکسم هدیه ی دوستمه و من خیلی دوستش دارم و ممکنه زیرش بمیرم! زیر خرده شیشه هاش...

یه تفاوت کوچولو!

"اون" وقتی داره می ره میاد می گه خدا حافظ 

"تو" وقتی می خوای بری سرت رو می اندازی پایینُ میری!  

البته شاید مقایسه ی شما ها کار درستی نباشه!

خدایا

حبس کن این نفس ها را 

اسیر کن این دست ها را  

روشن کن این چشم ها را  

باز کن این راه را  

بجنبان این پاها را  

من از دوری تو می ترسم 

ای جهان آرا ...

چشمای احمق

دیروز سر امتحان زبان تخصصی فهمیدم که چشای منم احمق نیستن!

لبخند

باید جاری شد 

همرنگ جماعت شد 

شادی ها را توی یک اتاق در بسته حبس کرد 

وقتی آدمها 

لبخند تنهای مرا 

روی یک صندلی دو نفره 

تاب نمی آورند!

خداحافظی

هنوزم بعد از بارها تجربه ی یه لحظه ی خاص نمی فهمم چرا با هر بار خداحافظی حتی شنیدن اسمش اشک می پاشه تو چشامو البته تازگیا نفس کم می آرم! نفسم تو سینه حبس می شه... 

اصلا حسمو درک نمی کنم، خودمو نمی فهمم، حس نمی کنم خودمو... 

______

بماند که همیشه از کودکی از خداحافظی خوشم نمی اومده! دوست نداشتم یه کسی بره یا خودم برم!  

______ 

و بماند که دیشب از خدام بود پاشن برن، اصلا نمی تونستم یه لحظه ی دیگه بشینم، خواب داشت دهنم رو نیم متر باز می کرد، اصن لبام از شدت خمیازه ها داشتن پاره می شدن!

یه مشکلی هست اینجا!

مشکل اینجا، اینجاست که تموم حسامو در طول یه روز، می نویسم توش، اون وقت تهش یه حس خاص و منحصر به فرد دارم با تموم چیزای که نوشتم و اونای اش که ننوشتم، اون وقت یکی میاد اینا رو می خونه و می خواد که با خوندن این نوشته ها منو دریافت کنه! 

خب قطعا همین طوریاست که من درست درمون مشخص نیستم! 

اصن گاهی وقتا ممکنه صرف زیبایی نوشته روغنشو زیاد کنم یا حتی کم! که اینو خودم فقط متوجه می شم ولا غیر! 

خب این بده دیگه! من یکی ام برای خودم و او یکی دیگه رو متصور می شه! 

البته قضاوت نکردن شاید راه خوبی باشه ...

فیلم

چقدر بده فک کنی یه فیلمی* که دوستش داری دقیقا وقتی که امتحانات دارن شروع می شن اولین قسمت باز پخشش، پخش میشه، البته با یه فیلم دوست داشتنی دیگه هم اشتباهش بگیریُ اما بازم غمت باشه! و در آخر دومیه پخش بشه!

 

*  در چشم باد

* مدار صفر درجه

خودگویی

هیچ کس اندازه ی تو مخاطب خوبی نخواهد شد... 

نه آدمهای بیرون را می خواهم نه نمی خواهم! 

خودگویی شاید بهتر باشد!