مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

مغزِ بادامیِ نَنه 5

من؟ یک سعیده...

می جنگم

همواره دارم می جنگم!  

سر روشن بودن و نبودن!  

آمدن روی صحنه های نگاه مردم یا نیامدن! 

زیر تیغ قضاوت بودن یا نبودن! 

همین می شود که گاه گاهی روشن و گاه گاهی خاموشم و همواره خانه به دوش! 

 

وقت هایی هست که آدم دوست دارد بخوانندش و وقت هایی دلش می خواهد کسی نخواندش! نبیندش! نه کار بدی کرده باشد، نه، حسش را برای خودش می خواهد نگه دارد! 

 

پیروز باش بودن...

ای دوست داشتن

گاهی پر از حس تو می شوم،  

تو را می گویم، ای دوست داشتن

نمی دانم شاید هم یک نمونه ی خارجی داری که این گونه در خود نمی گنجم!  

مثل اکنون که حتی مغزم دارد می ترکد از این همه حس و قلبم مور مور دارد می شود...

pdf

دیگه پی دی اف ریدر دارما... 

  

همین دیگه! گفتم بدونی!

دوستانِ خوردنی!

دوست اون نیست که هر چی می خوای بخوری بیاد بشینه جلوت؟

روشنم دار...

می دانی حرف خودم را هم خودم نقض می کنم! 

گاهی روشن روشنم! 

گاهی خاموش خاموش! 

گاهش مهتابی و گاهی شبتاب! 

گاهی روزها تاریک و گاهی شب ها با سوی چراغی نفتی... 

 

روشنم دار...

عاقلان جوان!

بچه های جوون و عاقل شما چه گناهی کردند که عاقل اند، می فهمند، زندگی رو حالیشونه؟ 

چه گناهی کردند که تو این سن باید دردای شما بزرگترا رو بشنونو سکوت کنن، که شما حرفتون رو نمی تونید به خود طرف بزنید؟ 

که گله ها را به بچه هاشون می کنید؟ 

هان؟ 

می خوایید بگید جرات ندارید به خودش بگید؟ 

می خواهید تو ذهن حداقل یکی شون خوب جلوه کنید؟  

هان؟
چرا درگیری های بزرگانه تون رو می ریزید تو ذهن دست نخورده ی  جووناتون؟ 

چرا از الان می خوایید با تجربه شون کنید؟ 

یعنی زندگی این قدر بی درده که این چیزا رو خودش نشون جووناتون نمی ده؟ 

که چی؟ 

حالا به جای طرف بچه ی عاقلش رو توجیه کردید، چی شد؟ 

وقتی خود طرف هیچ درکی نداره چه به درد می خوره؟ 

وقتی اون فقط می شنوه و هیچی نمی گه چی می شه؟ 

که چی از الان از جوونی شون از بچه های تو دار و حرف شنو و حرف نبر بیار ها تون سو استفاده می کنید؟ 

هان؟ 

باور کنید به اندازه ی خودمون داریم!!!

زمستان...

ترانه های پاییزی 

      دارند به آخر قصه می رسند 

در زمستان دست هایم 

                             گم نشوی! 

 

این نتیجه ی وقتیه که داری می ری اما می مونی یه چیزی نوشته باشی دنیات خالی از سکنه نباشه! یه جورای حرف زده باشی که نگن لالی!

درمان

این بودنه الانم تو این زمان و مکان یعنی به خودم جایزه دادم! 

چون یه جورای جلو افتادم یه ساعته!

مـــــــاه

چقدر این روز ها عاشق شده ام! 

عاشقانه می نویسم! 

برو ببین ... 

ماه ماه می کنم! 

مدیون خودمم اگر عاشق باشم.

منتها ماه، قصه ی دیگری دارد توی دنیای من...

درمان

این روز هم روز خوبی بود. 

نیومدم نت تا، تا اون جای که باید می خوندم رو خوندم...

لُخت

لُخت شدی*!

و من ایستاده ام کنار تیزی آفتاب

لبخند می زنم! 

 

کاش دوباره باران را با تو تجربه کنم... 

 

* درخت مو